تا حالا همش فکر می کردم چرا ایرانی ها همدیگرو دوست ندارن یا کشورشونو آباد نمی کنن یا حداقل بهم دیگه کمک کنن آخه بابا ! ولی تازه فهمیدم که ماها از همدیگه وحشتناک می ترسیم :
بچه از مادرش میترسه، مادره از بچش (بنده خداها برای همدیگه شدن سند افتخار)
باباهه از دخترش میترسه، دختره از باباش (همش هم حرص میخورن ، دیدین ؟)
زن از شوهرش میترسه، شوهره از زنش (دروغ میگن که نمیترسن)
پلیس ها از خلافکارا و جوونا میترسن، جوونا و خلاف کارا از پلیس (البته هرکدوم به دلیلی ها)
شهرداری از مهندسا میترسه، مهندسا از شهرداری (همیشه هم اون یکیه که نمی فهمه)
پسره از دخترا، دختره از پسرا (یه وقت بلا سر هم نیارن و ضربه نزنن)
... ... ... هه هه هه ... ... ...
خلاصه خر تو خریه ، همه از هم میترسن !!!!
حالا ماکه میخندیم ولی واقعاً خیلی درده چون تویه همچین جووی دیگه دوست داشتن و خوبی و صداقت معنا نداره . درسته که ما همیشه تو همین وضع افتضاح زندگی کردیم ولی خداییش یه ذره جرأت و اعتماد به دیگری چقدر زندگی رو قشنگ تر میکنه ؟
حالا اگه میخواهی ببینی خودت چقدر میترسی ، دقت کن که چقدر اعتمادت به بقیه کمه !
دیدی چقدر میترسی ؟ طفره نرو میترسی! (منم ازت میترسم ولی خودمو گول میزنم میگم مثلاً یارو در شأن من نیست یا آدما خوبن و من بدم یا خلاصه از این حرفهای بیخود)
ولی بیا یه بارم که شده نترس از این بدبخت ها، تقصیری ندارن 2500 ساله (یا بیشتر) که دارن میترسن !!!
با حال بود
بیا طرف ما
چشم ...... بلاگتون یکی از عاشقانه ترین بلاگهاست
به نظر من همیشه کسانی که دیگران رو متهم می کنن، مغرورانه رفتار می کنن، به دیگران توهین می کنن و خودشون رو برتر از همه می دونن آدم های بی نهایت ترسو و بزدلی هستن که سعی می کنن با این رفتارها شخصیت ضعیف خودشون رو پنهان کنن.
اگر کسی - نه به دیگران - که در قدم اول به خودش اعتماد و اطمینان داشته باشه، می تونه به راحتی افکار و عقاید دیگران رو هم بشنوه و با شنیدن یک نظر مخالف برآشفته نشه.
به نظر من فقط آدم های ترسو هستن که به تایید و به به گفتن دیگران نیاز دارن.
حسام جان باهات کاملا موافقم .... و از اونجایی که توی فرهنگ و تاریخ ما آدمهای مشکل دار اصلا کم نیستند این ترس از خود نهادینه شده
درسته که غریزه ای در همه ما هست که دیدن آدم های بهتر از خودمون باعث میشه سعی کنیم اونهارو تخریب کنیم ولی باید توجه کنیم که آدمها تخریب نشدنی اند و این ما هستیم که باید خودمونن رو بالا بکشیم .... و این درست نکته ایست که خیلی ها انجام نمیدهند و خیلی از این کار میترسند
اعتماد و اطمینان که اشاره کردی دقیقا ضد ترسه .... دمت گرم آقا واقعا آدم خوشحال میشه میبینه شما منو میفمی و الکی تایید نمیکنی اونهم توی این بلبشویی که هنوز خیلی ها به به و چه چه گدایی میکنند
من بدون مراجعه به خودم میتونم بگم که از عالم و آدم میترسم. حتا از تاریکی. نه به خاطر اینکه ممکنه یک دیوی یکهو از توش بزنه بیرون از این میترسم که پام بره توی یک چاله و بشکنه.
نخیر قربان شما از هیشکی نمیترسین چون رند تشریف دارین و کسی نخواهد فهمید که واقعا چه چیزی شمارا پریشان خواهد کرد چه برسه به ترس ولی ما دستونو خوندیم .... هه هه هه
راستی نظرت با این عینکهای دید در شب چطوره ؟ خیلی حال میده ها همه جا رو سبز میبینه آدم .....
سلام خوبید؟ وبلاگ زیبا و جالبی دارین خوشحال میشم به کلبه ی آلوده ی مقدس هم سری بزنین.موفق و پیروز باشین.
منم خوشحال شدم از اینکه بلاگ شمارو دیدم و عجب ادبیاتی و عجب مفاهیمی .......
به بقیه دوستان هم پیشنهاد میکنم یه سری به این صفحه بزنید که فوق العاده است
اردیبهشت ماه خیساندن رویاهاست ، مهمانی ابرهای تازه از کوچ برگشته است اردیبهشتیها خیس شدن را دوست دارند ، باد بودن را ، ابر بودن را
سلام اردیبهشتی بر تو که دوستت داریم ، بادت می شویم ، ابرت می شویم ... خیست می کنیم
راستی مهمانمان می شوی ؟
گروه ادبی و هنری اردیبهشت بروز شد منتظرتان هستیم
نیما یربکا ( مدیریت وبلاگ )
داستش با اینهمه حرف قشنگ که شما نوشتین مگه میشه بهتون سر نزد آخه ؟
مرسی از اینهمه لطف
salam...ba nazaratetoon moafegham.....be man ham sar bezanid......
سلام دوستم!مطلب جالبی بود راست میگویید ... و جالب تر اینکه ترس آن سوی سکهء عشق است ... و نترسیدن هم به این سادگیها نیست عشق را باید درون قوی تر کرد تا به یاری حق ترس رخت بندد و برود... دلتان شاد و پرمهر دوستم!
خیلی ممنون از کامنت قشنگتون
صد در صد باهاتون موافقم و دارم تلاش خودمو مبکنم که همون عشق رو زنده کنم و زنده نگه دارم ............. چون مثل طلا کمیابه
سلام
از پیام شما سپاسگزارم.
شما درست نوشته بودید. فقط کافی بود به عنوان بالای صفحه ای که باز شده بود نگاه می کردید.
فقط اگر کامنت مزاحم نباشد من تاییدش می کنم و دوست گرامی آن وبلاگ سندباد گاهی مطالب را به جای ایمیل به این شکل در وبلاگم می نویسد. جالب است بدانی که این پست بایزید را سند باد برایم فرستاده بود که با اجازه ی او در یک پست جایش دادم
در مورد داستان های ذن در واقع هم علاقه مندم به مطالعه تاریخ بشر هستم و هم اینکه این یک کار ترجمه است که بعد از هر ده داستان به پست های دیگر می پردازم. اگر در ترجمه ها اشکالی دیدید ممنون می شوم یاد آوری بفرمایید.
من از انتقاد بیشتر لذت می برم تا تعریف و تمجید.
پروفایل شما را خواندم چه خوب که معمار هستید .معمارها ، قبل از اینکه به کارهای طراحی برسند معمار اندیشه نیز هستند و دیدی هنرمندانه دارند.
شما را در گروه همخوانان وبلاگ کتابامون دیدم در پست "بار هستی" پرسشی نوشته بودم که شاید شما بتوانی در آنجا پاسخی بنویسی ."مفهوم سبکی" ؟
در پیام دیگری در مورد دو پست اخیرت می نویسم
سلام
مرسی لطف کردید سر زدید.
درست بازدید کننده زیادی میاد ولی دوستان خجالتی نیستن
اکثرا از طریق ایمیل و خبر نامه و چت نظرات و سوال بیان می کنند. به همین دلیل کامنت زیاد نمی زاند آنقدر خجالتی هستند که مستقیم از طریق چت نظر می دن یا سوال.
موفق باشید.
سلام دوست عزیز امیدوارم با سلامتی روزگار رو سپری کنی.من آپ کردم خوشحال میشم با حضورت منو سرافراز کنی.با آرزوی بهترینها.
من از خودم هم میترسم چه برسه به........
----------
سلام رفیق
خوبی
خوش باشی
دوست عزیز از اینکه تا این حد به من لطف دارین ممنونم