ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

سروران خانه

اولین و خنده دارترین مشکلی که از بچگی آدم متوجهش میشه تعصب روی پدر و مادره. و مشکل اینجاست که بزرگ هم که میشیم یادمون میره این تعصبات رو کنار بذاریم. کافیه برای دیوانه کردن کسی فقط به مادرش اشاره کنید یا پدرش رو مورد عنایت قرار بدین ... قشنگ متوجه تغییر حالاتش خواهید شد (البته اگه زنده بمونید).

با اینکه خیلی از آزادیهامون رو همین دو گوهر تابناک هستی از ما گرفته اند ولی بازهم نه جرات میکنیم حقمونو بگیریم نه دلمون میاد با حرف حق ناراحتشون کنیم.

... ... ...

نکته جالبی که وجود داره اینه که احترام توی خونه ارثیه ! یعنی تا زمانی که پدر و مادر آدم زنده و سرپرست خونه باشند محترمند و ماها نامحترم و بچه پررو و بی ادب ولی به محض اینکه یکیشون یا هردوشون به سرای ابدی رفتند ماها میشیم محترم و مسئول و قابل اعتماد. انگار فقط یه شونه باید باشه که این بارو ببره نمیشه همه باهم محترم باشند ! (بیچاره پدر مادرها نقششون شده مبصر کلاس)

در نتیجه اگه کسی بخواهد زودتر به این احترام و مقبولیت اجتماعی دست پیدا کنه (یعنی بدون ازدواج و استقلال مادی) باید شانس بیاره و دو گوهر تابناکش زودتر به سرای ابدی بپیوندند یا حداقل از مقام ریاست کناربکشند .............. 

... ... ...

با اینکه بسیاری از خواننده های این متن ترجیح میدند کسی رو از دست ندند و محترم هم نباشند ولی من جزو اون آدمهای خوش شانسی بودم که خیلی زود به این احترام رسیدم و بسیار خوشحالم که دیگه خانواده ای به اون معنی ندارم تا نسبت به اونها ارزیابی بشم ! خودم آقای خودم هستم و بچه خودم ! 

زنجیرهای کهن

سالها پیش از این، همه آدمها باهمدیگه می خوابیدند و توی یک قبیله وقتی بچه ای به دنیا میومد همگی باهم بزرگش میکردند بدون اینکه مهم باشه مادر و پدرش کیه

بعدها که قبایل قدرتمند شدند و تونستند تمدن ها رو بوجود بیارند قضیه ارث و میراث مطرح شد. حالا دیگه پدر و مادر بچه های تولید شده مهم بود که کی هستند. برای مثال در مصر باستان برادرها با خواهرهاشون ازدواج میکردند تا خون خانوادگی با دیگران آلوده نشه

از همینجا بود که غریزه "دوست داشتن همه" با درد "بدست نیاوردن هیچ کس" آمیخته شد و اسمش شد "عشق" یعنی خواستن و نتوانستن !

به خیلی ها انگ "حرامزادگی" زده شد تا ارث و میراث رو از دستشون در بیارند. جلوی عشق بازی جوانها گرفته شد تا یه وقت بچه ای بوجود نیاد. و برای گمراه کردن ذهن ها از موضوع اصلی، همخوابگی بدون اجازه مقامات بالاتر گناه اخلاقی شمرده شد

این مقامات بالا اولش کلیسا بود 1000 سال بعد شد خانواده (بخصوص پدر) و 1000 سال بعدش شد وجدان خود انسانها !

حالا حرف من اینه که باوجود وسایل پیشگیری از تولید فرزندان نامشروع و از بین رفتن سرمایه های کلان و زمینهای بزرگ موروثی در زندگی معاصر و همینطور تبدیل بنیان عاطفی خانواده به دوست و آشناهای مهربون، چرا بازهم عشق بازی با دیگران رو بد میدونیم ؟ چرا فکر میکنیم بوسیدن همدیگه باعث میشه بنیان خانواندگی و زنجیرهای تمدن ازهم بگسلد ؟ چرا وقتی از کسی خوشمون میاد دنبال هزار و یک دلیل اشتباه میگردیم و دنبال این نمیگردیم که از یارو خوشمون اومده ؟ همین، خوشمون اومده به همین سادگی

هنوزهم فکر میکنیم پرداختن به غرایز بدون قید و شرط گناهه

هنوزم دوست داریم زنجیرهای پوسیده کلیسا و قبایل وحشی ثروتمند بر گردنمون باشه

...

ولی واقعا دقت کردید چرا اینطوریه ؟