ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

دشمنان فمینیسم در ایران

شاید باور نکنیم که زنان در ایران بزرگترین دشمن فمینیسم و آزادی زنان در ایران باشند ولی : 

 

مادر ایرانی که فرمانبرداری و مطیع بودن دخترش رو یک ارزش میدونه ، مادری که غم و افسردگی و انزوای دخترش رو به عظمت روحی و معنوی بودن اون بیچاره تعبیر میکنه ، مادری که شرم و حیا و غیر اجتماعی بودن دخترش رو آرامش و بی نیازی دخترش از ظواهر سطحی زندگی میدونه و افتخار هم میکنه که بچه اش حرف گوش کن و بی اختیار و دور از اجتماعه یک منکر پایه ای فمینیسم در فرهنگ ایرانیه وگرنه اغلب پدران ایرانی از بازیگوش بودن دخترشون لذت هم میبرند و دوست دارند دخترشون یه جورایی مثل خودشون زرنگ و با تدبیر باشه . غیرت برادرانه و دوست پسرانه مردان جوان هم بازیگوشی دخترها رو بیشتر میکنه تا اینکه سرکوب کنه در حالیکه خود دخترها هم از متکی بودن و داشتن حامی لذت میبرند علاوه بر اینکه لجبازی و بهونه گیری الکی رو از مردان اعتراض میدونند و این درحالیست که فمینیسم یک مسولیت پذیری فراگیره و انسان رو از بردگی آزاد میکنه و مجال نق زدن ، لجبازی و بهانه آوردن رو به کسی نمیده . 

 

به امید روزی که دختران ایران سمبل سرکشی ، خود مختاری ، شادی و بازیگوشی و سرخوشی ، متکی نبودن و عشق آزاد و غیر مادی باشند  

 

و به امید روزی که حسادت مادران شرم پرست و حسرت کشیده و سرکوب شده راه زندگی فرزندانشون رو جهت دهی نکنه

تفاوت

زود باش زود باش درس بخون ، یه مدرک بگیر ، برو سر کار 

زود باش ماشین بخر ، ازدواج کن ، پول در بیار  

زود باش دیگه داره دیر میشه بچه دار شو ، پول خرج کن ، بچه ات رو مثل خودت کن ، نزار هرجور خواست زندگی کنه ، اونهم باید درس بخونه بره سر کار پول درآره ازدواج کنه بچه دار بشه ، مثل همه قدیمی ها  

 

ولی شاید من نخواهم مثل بقیه باشم ، نخواهم بچه ام مثل خودم شه اصلا شاید ازدواج نکنم تا آخرش دوست بمونم ، نمیخواهم از پول در آوردن و خرج کردنش احساس بودن بهم دست بده  

 

مدرک ؟ کی باید منو تایید کنه ؟ آدمهای قدیمی تر از خودم ؟ آدمهایی که معیارشون متفاوت از منه ؟ 

 

عجیبه چون من میتونم گذشته ام رو تایید کنم یا بریزم دور ولی گذشتگان و قدیمی ترها که حق رد و قبول آینده رو ندارند   

 

آینده داره میاد ، بدون هیچ اجازه ای از گذشتگان .... تصمیم با منه که مثل گذشتگان زندگی کنم یا خودم باشم ، هشیار و آماده برای آینده ای ناشناخته

مسافران نوروزی

مسافران نوروزی از مکانی به مکانی دیگر ، از شهری به شهری دیگر در پی هیچ 

 

سرگشتگانی خسته از خود فرسوده در خود و امیدوار به خالی شدن از خویشی و پناه به بیگانگی هایی که گریز را بهانه ای باشند شاید در این سفر تکراری 

 

محبوس در اتاقکهای آهنین و روان بر جاده های تیره که تا نا کجا بگریزند و غافل از زندان خویشند که به هر کجا روند پندارهای تاریک خود را چون زندانی سرد به دنبال میکشند 

 

چه بازگشت بی حاصلی در این سفر به هیچ و گریز از تکرار به تکراری دگر نهفته است که رویایشان حتی از بودن ، فرسوده گشته 

 

تکرار تکرار تکرار ... چه ندانستند بازگشت معنای سفر نیست که پشیمانی از رفتن است و این شوق به خود رمیده خود فریبی است از تازگی بهار و نوشدگی جویبارها ... هم ایشان ندانستند که آب روان همیشه تازه است