ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

سفرنامه صحاف باشی

تفاوت تربیت کودکان در ایران و اروپا از نگاه صحاف باشی در کتاب سفرنامه از دوران قاجار : 

 

این مردم [اروپاییان] آموختن به یکدیگر را یکی از شرافات انسانی میدانند. چه دختر ، چه پسر در سن 5 سالگی به مکتب رفته تا 12 سالگی همه چیز را میداند و لایق به هر کاریست. ولی بچه های ما بیچاره ها تا سن 15 سال آقا موچول هستند . بعد اول ترتیب عروسی است که گوساله گاوی را جفت میکنیم با ماچه خری و متوقع هستیم که اولاد اینها همه چیز را بفهمند. افسوس که ما مردم لذت خوراک و جماع را بیش از ترقی و تربیت فهمیده ایم.

 

 *********

کجایی صحاف باشی جان که ببینی آقا موچول های امروز با مدرک دکتری و 30 سال سن هنوز همون گوساله گاوان و ماچه خرانند که با وجود اینترنت و موبایل و این همه امکانات فقط پی خوراک و جماع میگردند.

دشمنان فمینیسم در ایران

شاید باور نکنیم که زنان در ایران بزرگترین دشمن فمینیسم و آزادی زنان در ایران باشند ولی : 

 

مادر ایرانی که فرمانبرداری و مطیع بودن دخترش رو یک ارزش میدونه ، مادری که غم و افسردگی و انزوای دخترش رو به عظمت روحی و معنوی بودن اون بیچاره تعبیر میکنه ، مادری که شرم و حیا و غیر اجتماعی بودن دخترش رو آرامش و بی نیازی دخترش از ظواهر سطحی زندگی میدونه و افتخار هم میکنه که بچه اش حرف گوش کن و بی اختیار و دور از اجتماعه یک منکر پایه ای فمینیسم در فرهنگ ایرانیه وگرنه اغلب پدران ایرانی از بازیگوش بودن دخترشون لذت هم میبرند و دوست دارند دخترشون یه جورایی مثل خودشون زرنگ و با تدبیر باشه . غیرت برادرانه و دوست پسرانه مردان جوان هم بازیگوشی دخترها رو بیشتر میکنه تا اینکه سرکوب کنه در حالیکه خود دخترها هم از متکی بودن و داشتن حامی لذت میبرند علاوه بر اینکه لجبازی و بهونه گیری الکی رو از مردان اعتراض میدونند و این درحالیست که فمینیسم یک مسولیت پذیری فراگیره و انسان رو از بردگی آزاد میکنه و مجال نق زدن ، لجبازی و بهانه آوردن رو به کسی نمیده . 

 

به امید روزی که دختران ایران سمبل سرکشی ، خود مختاری ، شادی و بازیگوشی و سرخوشی ، متکی نبودن و عشق آزاد و غیر مادی باشند  

 

و به امید روزی که حسادت مادران شرم پرست و حسرت کشیده و سرکوب شده راه زندگی فرزندانشون رو جهت دهی نکنه

کمبود محبت

کمبود محبت باعث شد تو بچگی با احساساتش بازی کنند و اعتماد به نفسشو ازش بگیرند و تو نوجوانی بخاطر یه تجربه ساده حس گناه درونش بیدار شه که تا آخر عمر احساس شادی واقعی نکنه

همیشه دنبال دیگران بود تا تاییدش کنند برای همین خیلی از حرفهای جدیدشو سرکوب میکرد

اگه پر از محبت می بود و عشق رو میفهمید خودش دل اونهمه آدم رو نمی شکست

حالا بعد این همه سال باید هم بگه عشق دروغه ، باید هم بگه محبت خرید و فروشیه

دیگران انقدر براش مهم شده اند که اگه بخواهد بخنده و بامحبت بشه فکر میکنه شخصیت خودش رو از دست میده

الان دیگه نمیتونه دم از عواطف بزنه. تازه اگرهم بخواهد بزنه مگه بجز مسئولیت و وظیفه و شخصیت اجتماعی خشک و جدی چیز دیگه ای براش مونده ؟

... ... ...

فریاد زدن بین آدمهای مرده یعنی باور نکردن مرگ خود ... ولی باید پذیرفت که ما مرده بدنیا اومدیم تا شاید بتونیم خودمون رو زنده کنیم

آینده پرستی

وقتی عاشق شد گفتیم زنتو دوست داری ؟

گفت نمیدونم ، وضعشون خوبه میتونه آرامش زندگی آینده مونو تامین کنه

... ... ...

بعد یه مدت آرامش دلشو زد برای همین تصمیم گرفت بچه دار شه که سرش گرم باشه و پولش هم حروم نشه

حالا هروقت ازش میپرسیم از زندگی ات راضی هستی میگه من که نفهمیدم زندگی چیه ولی مهم آینده این بچه هاست که باید تامین بشه

دیگه نمیدونه عین همین سوالها از پدر و مادر خودش پرسیده شده و اونها هم همین جوابهارو داده اند

التبه فکر نمیکنم بچه هایی که این آدمها ازشون صحبت میکنند قرار باشه به دنیا بیایند چون

هنوز که هنوزه پدر و مادر ها زندگی رو بلد نیستند و منتظرند که بچه هاشون زندگی کردن رو یاد بگیرند

... ... ...

خیلی ها چاره ای ندارند جز اینکه در خیالات آینده زندگی کنند چون گذشته رو که نمیشناسند و از حال هم هیچ وقت راضی نیستند

مرد یعنی مرگ ؟

قرن هاست به کشتن عادت کرده ایم

کشتن آشکار دشمنان ، کشتن پنهانی دوستان

کشتن نفسانیات ، کشتن عواطف و احساسات

کشتن بدی ها ، کشتن خوبیهای خطرناک

کشتن دیگران

و کشتن خود

 

برای همین است که اینقدر به مرد و مردانگی بها میدهیم چرا که واژه مرد از همان مردن و کشتن آمده و مردانگی هم ریشه با مردگی است

 

 مردانگی یعنی کشتن یعنی غارت یعنی تصاحب یعنی بزور ....... (نیچه)

مردانگی یعنی سرکوب نیازها یعنی کشتن هوای نفس و از بین بردن همه آثار طبیعی حیات در وجود انسان (فروید)

مردانگی یعنی غیرت یعنی متعهد بودن به مرامی که قتل و خونریزی هنوز اوج زیبایی آن است (چنگیز)

مردانگی یعنی حمله یعنی توحش یعنی ظلم یعنی تاریکی (مسیح)

 

زنده باد آنان که ننگ کشتن در نامشان نیست

زنده باد آنان که پیام آوران زندگی اند

 

خودکشی

تو قتل کرده ای میدانستی ؟

کودکی 5 یا 10 ساله را با طنابی سخت در خاطره ات به دار کشیده ای

نوجوانی 15 ساله را در درونت به جرم خواستن سرکوب کرده ای

جدیت، تخصص، بزرگی و مسئولیت خونبهایی بود که به تو پرداختند

و هنوز میترسی ... از زنده بودنش میترسی .... از زنده بودنت میترسی

... ... ...

در آینه بنگر ... این تو نیستی! تو سالهاست که خود را کشته ای ... سالهاست

انسان در آینه دگرانند ! خاندانت، جامعه ات، تاریخت ... شبیه به توست ولی تو نیستی

تو سالها پیش در آستانه حیاط مدرسه به تمسخر دوستانت خود را کشتی

سالها پیش، از شرم زنده بودن در میان خاندان همیشه مرده ات خود را نابود ساختی

و از هراس رویارویی با عشق خود را آنچنان شکستی که دیگر لایق هیچ عشقی نباشی

... ... ...

و تو را اینگونه میخواستند : مرداری چون خودشان

و تو اینگونه شدی : مرداری در میان مردگان ... بی عشق ... بی تحرک ... بی اندیشه

و ایشان هنوز تو را نظاره میکنند ... از هراس آنکه مبادا نمرده باشی

حیف دخترها !

چقدر حیف !

که دختر ها دیگه دختر نیستند ! که زنها دیگه زن نیستند ! بلکه مرد هایی اند با عشوه و خوشگلی خاص !

انقدر دلشونو شکستند که دیگه کسی رو دوست ندارند. از محبت می ترسند.

فکر می کنند عشق یعنی مالکیت، یعنی اسارت، یعنی توسری خوردن !

فکر می کنند عشق یعنی شکست !

 زنهایی که باید تولید کنندة عشق می شدند ، الان شدند مصرف کننده های عشق ! حتی حاضرند خرجت کنند تا دوسشون داشته باشی، مثل مرد ها !

بجای اینکه خودشون تکیه گاه احساسات باشند، همشیه دنبال تکیه گاهند !

بجای اینکه یه عالمه دوست های خوب داشته باشند، تعداد دوست های خوبشون چهار پنج تا بیشتر نیست !

حیف از اونهمه عشق که طبیعت بهشون داد تا بدند به بقیه ولی خودشون محتاج عشق شدند ! حیف از اونهمه زیبایی که نتونستند مرد ها رو باهاش رام کنند و جاشو با صفتهای مردونه عوض کردند !

 

ای کاش دوباره زنی رو ببینم که بی توقع دیگران رو دوست داره.

ای کاش دختری رو ببینم که حاضره از عشق دفاع کنه و شکست نخوره.

ای کاش زن زیبایی رو ببینم که مرد ها رو مرد می کنه.

دختر مهربونی که یه عالمه دوست داره ولی باز هم باهات دوست میشه.

ای کاش ...

جلو رفتن فقط به سبک من !

تا حالا فکر کردین چقدر دیگران سعی میکنن به ما حالی کنن که اشتباه میکنیم و به این باور برسیم که از وضع فعلی مون راضی نیستیم ! (مثلاً با این بهانة محترمانه که تو حیفی ، چرا اینکارو میکنی؟ )

البته شکی نیست که هدفشون خیره ولی اشتباه اینجاست که راه پیشرفت مارو نمیشناسن و فکر میکنن همه مثل خودشون جلو میرن ! خوب  اینم بخاطر اینه که بجز خودشون کسی رو نمیشناسن و قبول ندارن و معمولاً هم از تنهایی مینالن ! (آخه ی ! )

 در حالیکه اگه نوع زندگی یه نفرو بدونیم، می فهمیم داره تقریباً بهترین کار رو میکنه بنده خدا ! البته شرط این قضیه هم اینه که باور کنیم بجز ما بقیه هم درست فکر میکنن ! (این یکی دیگه خیلی سخته !! )

 به نظر من بهترین کار در برخورد با یه آدم دیگه اینه که اول باهاش حال کنیم و بعد بهش حالی کنیم کارش درسته و ادامه بده چون اون با ما فرق داره و حتماً به چیزی میرسه که ما نرسیدیم ! اگه اون از وضعش راضی باشه شاید با خیال راحتتری مسیر زندگی شو انتخاب کنه تا هول هولکی و از روی صحبتهای کارشناسی !

 درسته که ما آدما شبیه هم هستیم ولی اصلاً شبیه هم جلو نمیریم ، خوب اینم تلقین دنیای ماست که می خواد هممون مثل هم باشیم . شاید اینجوری راحتتر میشه آدمهارو شناخت و براشون تصمیم گرفت !