ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

بیشتر بدانیم

شعار معروف "دانش زیاد ، درد را زیاد میکند" و یا "انسان وقتی میفهمد ، عذاب میکشد" تنها جملاتی است که انسانهای ساده باور میکنند وگرنه دانش زیاد نه تنها درد رو افزایش نمیده بلکه انسان رو به آرامش و شادی واقعی میرسونه و با احساس درک هستی به لذت کمال می انجامه.    

 

به نظرم تنها با خواندن ، اندیشیدن و دانستن امکان داره از بی احترامی و قضاوت کورکورانه فاصله بگیریم و اجازه ندیم کسی تفکر خودش رو بر ما تحمیل کنه.

گریز از تکرار

وقتی بدنیا میای به همه چیز عشق میورزی ، از سینه مادرت گرفته تا توپ فوتبال و شخصیتهای کارتون و همبازی های بچگی ات. حتی به رقابت و بازی و درس به چشم خوش اومدن نگاه میکنی تا زمانیکه ...

آروم آروم احساس میکنی همه چیز داره تکراری میشه و میفهمی روزمرگی داره همه عرصه های کنجکاوی ات رو مسدود میکنه . همه پدیده ها قابل پیش بینی میشند و دیگه به چیزی عاشقانه نگاه نمیکنی . کاری نیست که نکرده باشی و سوال مهمی نیست که جوابشو ندونی.  

 

این مرگ روحی زمانی تشدید میشه که میبینی دیگران هم خودشونو سرگرم میکنند تا عمر بدون عشقشون زودتر تموم بشه و پشت خنده های بیهوده شون غمگینی فرار از این سردرگمی و تنهایی رو میبینی. دود، الکل، پارتی، سکس، ازدواج، خدا، مذهب، خودتو گول نزن هیچکدوم از تکرار رهایت نمیکنند. فقط دوچیز درونت باقی مونده : بیزاری از زندگی و انکار مغرورانه این بیزاری

  

تنها چیزی که نمیدونی اینه که این جهنم زنده جزای از دست دادن نگاه عاشقانه ات به هستی است و الگوبرداری از نسخه های دیگرانی که ادای خوشبختی شونو تمرین میکنی. عزیزم تا وقتی راه سعادت رو از دیگران یاد میگیری محکوم به موندون در این جهنمی  

دبیرستان

در عبورم از کوچه خاطرات بارانی دوباره به جایی دل بستم که سالها پیش از آن جدا افتاده بودم . مدرسه ای که دیگر جای همه خنده اش  را جوانانی جدید گرفته بودند .

شادی و اشتیاق هم مدرسه ای های جدیدم مرا به نوجوانی خویش کشاند تا تردیدی بر من افتاد که در این بنای قدیمی هنوز دانش آموزم یا نه ، چراکه خاطره ریشه بودن هنوز در شاخه های بلند و آسمان خیز درخت جریان دارد . 

...

محو تماشای گذشته خویش در وجود تک تکشان ماندم و بدون نگرانی از امتحان و قانون شکنی های کودکانه به صد و پنج دانش آموز خستگی ناپذیر دل بستم . تجربه چنین حس زیبایی شاید پاداش صبرم بر دوستی ها و مهربانی ها بود . 

...

اینک که سال رو به پایان دارد خاطره مدرسه چون گلی تازه بر درختی قدیمی مرا بدرقه تابستانی شاد با دوستانی جدید میکند.

خوشبختی

خوشبختی حق مردمی است که شاد بودن رو بلدند و قدردان زندگی اند نه مردمی که فقط در فکر عزاداری و غم و اندوهند و در عوض توقع زیاد و نارضایتی رو عامل پیشرفت میدونند  

خوشبختی به هیچ وجه متلعق به افرادی نیست که فکر میکنند در زندگی قربانی شده اند و اغلب اوقات به زندگی بدبین اند  

 

خوشبختی فقط حق افرادی است که زندگی رو با خوبی خودشون می سنجند و به خودشون احترام میذارند نه مردمی که هدفشون جلب رضایت دیگرانه و همیشه فکر میکنند شانس آوردند که زنده اند !!   

 

کسی که برترین و بالاترین ارزش رو برای خودش قایل نیست نباید خوشبخت باشه ........ و این قانون زندگی انسانها در همه جای این کره خاکی است

میراث ناگوار

زندگی زیباست و آدمهای اطراف ما بی نهایت دوست داشتنی اند ... اگر اونهارو خوب نمیبینیم از نادونی و خیرگی خودمونه   

راه نشون دادن مهربونی خیلی مهمتر از خود مهربونیه چون نمیشه یکیو اذیت کرد یا بهش تجاوز کرد و گفت خواستم دوست داشتنم رو نشونت بدم اونهم درست زمانی که طرف خودش داره میگه از چه نوع محبتی لذت میبره    

 

فکر میکنیم اگه این شناخت رو داشته باشیم که هرکسی از چه نوع محبتی خوشش میاد میتونیم بفهمیم که دوست داشتنش واقعا در توانمون هست یا فقط ادای مهربونیه   

 

خودخواهی و حسادت در ما ارثیه ... از زمان هابیل و قابیل شروع شده و تا پدر مادرهامون ادامه پیدا کرده ... برای همینه که گذشتگانمون بیشتر درد کشیده اند و با رنج زندگی کرده اند تا اینکه از زندگی خوب لذت ببرند چرا که اگر میدونستند دوست داشتن با خودخواهی فرق داره دیگه رنجی براشون وجود نمیداشت که کار به درمان و پشیمانی و توبه و بخشش و قهر و آشتی برسه    

 

در دنیای امروز تنهایی و افسردگی متعلق به انسانهای کودن و ناتوانه و من  از خداوند سپاسگذارم که من و دوستانم رو انسانهایی خردمند و توانمند آفرید هرچند راه وصول به این بهشت گذر از جهنم بود

انسان یعنی خدا

ساکت نشستی تا دیگران قدر خوبی هاتو بدونند ؟

خودتو زدی به نفهمی که دیگران ازت انتظار مسئولیت نداشته باشند ؟

اینو بهش نمیگن تواضع و فروتنی ،

این کار یعنی خود زنی ، خودکشی ، خود سانسوری

... ... ...

بچه تر که بودم میخواستم بمیرم تا دیگران بفهمند که آدم خوبی رو از دست دادند !!! ولی این رویا زمانی تموم شد که فهمیدم همون دیگران از مرگ من خوشحال هم میشند. عجیبه ، نه ؟

ولی واقعیت داشت چون حضور شاد و سرزنده من براشون مایه عذاب و حسودی بود

وقتی فهمیدم نجات دهنده ای نیست ، قهرمانی نیست و همه مثل همند ترجیح دادم خودم بشم قهرمان خودم، یه انسان ایده آل و دوست داشتنی

برای همین الان منتظر تایید کسی نیستم. منتظر مجوز از طرف جایی نیستم. آغاز و انجام همه چیز شدم خودم و همه آدمهایی رو که منتظر یکی دیگه اند بی خیال شدم. من نه بنده کسی بودم و نه قهرمان کسی

... ... ...

کسی وجود نداره که بتونه چیزی بهت یاد بده ،

این تویی که میتونی چیزی یاد بگیری

معلم و پدر و مادر ، آدمهای بی چاره ای اند که خودشون هم نمیدونند چی میخواهند. تازه امید اونها به توهه !! پس ببین دیگه اونها چقدر بدبختند

خودتی که باید قدر خودتو بدونی ....

هیچ کس نمیخواهد بدونه تو کی هستی ، هیچ کس

باور میکنی ؟

راه حل تنهایی

مثل اکثر ایرانی ها من هم آدمی هستم با نیاز به محبت بسیار زیاد تا جاییکه ممکنه از شدت نیاز افسرده هم بشم ولی برای رفعش چند راه حل رو امتحان کردم :

اول دوست داشتم یه گوشه بشینم و با لبخند ملیح و شرم و حیا و بعضی وقتها دخالت مثلا بامزه تو حرف دیگران خودمو جذاب جلوه کنم تا دیگران به طرز معجزه آسایی متوجه حضور گنج بزرگی مثل من بشند. ولی با این تجربه هیچ آدم سالمی به من جلب نشد و همه از رو ترحم بهم یه خرده لطفی داشتند.

دوم اینکه سعی کردم حالشونو بگیرم و اذیتشون کنم تا ازم حساب ببرند و حواسشون بیشتر بهم باشه ولی اینطوری فقط یه عده آدم دعوایی و اوباش پیشم موندند که من اصلا خوشم نمیومد.

سوم اینکه برای دیگران خرج کردم و میخواستم عشق رو بخرم ولی نتیجه این شد که یه عده آدم پول دوست و چاپلوس دورم جمع شدند.

چهارمین راه این بود که تصمیم گرفتم یه معشوق (دوست دختر) بگیرم تا تنهاییم پر بشه. دیدم بقیه از من تنها ترند و تازه میخواهند دوستهای دیگمو ازم بگیرند تا منو تماما متعلق به خودشون کنند. فهمیدم اینجوری هم فقط خودمو تنهاتر میکنم چون یه معشوق مگه تا چقدر میتونه نیاز عاطفی منو پر کنه ؟

آخرین راه این بود که من خودم به دیگران محبت بدم تا از محبت کردن خودم به دیگران لذت ببرم. ولی از کجا ؟

دقت کردم علم رو هرچی به دیگران میدی کم که نمیشه هیچ زیاد هم میشه. شادی و خنده هم همینطور بود ، وقتی با بقیه قسمتشون میکنم نصف نمیشد بلکه دوبرابر میشد . دیدم عشق و محبت هم دقیقا رو همین قانونه ، هرچی به دیگران خوبی هاشونو یادآوری میکنم هم خودم بیشتر دوستشون دارم و هم دیگران بهم توجه کافی میکنند.

راهشو پیدا کردم. باید تا میتونم دیگران رو مثل یک دوست یا برادر خوب دوست بدارم و اینو بهشون نشون بدم تا هم خودم لذت ببرم و هم اگه یکیشون بهم عشق ورزید احساس زیبایی و تکامل بکنم. همه چی از خود آدم شروع میشه و هرکاری فقط اولش سخته.

حق من نیست

خیابونهای کثیف و شلوغ با آسفالتهای خراب و درختهای مریض شاید حق تو باشه ولی حق من نیست

دیدن روسری و مانتو سیاه ، لباسهای کثیف ، آدمهای خسته ، ماشین های بدبو شاید حق تو باشه ولی حق من نیست

معاشرتهای بی فایده خانوادگی ، دوستی های منفعتی ، روابط کاری ناهنجار واقعاً حق توه ؟ حق من که نیست

امکانات رفاهی کم ، شادی های سرکوب شده ، خوشی های یواشکی ، علم و کار زورکی ، خرج کردنهای الکی شاید حق تو باشه ولی حق من نیست

... ...

حق من هوای پاکه ، خیابونهای تمیز ،آدمهای زیبا ، ماشین های قشنگ

حق من دوستهای مهربونه ، آدمهای شاد و بی نیاز ، همسایه های خوب و خنده رو

حق من شادیه ، لبخنده ، رفاهه ، دانشه ، لذت بردن از کاره ، لذت بردن از زندگیه نه افتخار به قایم کردنش

... ...

حق داری اگه فکر کنی این نوشته ها رویاست ولی حق من نیست که از حقم به این راحتی بگذرم

فرق ما باهم

               

تو درس می خونی تا به اعتبار و شهرت برسی

من درس می خونم چون از دونستن و درک، لذت می برم

تو کار می کنی تا پول در بیاری

من کار می کنم چون احساس خوبی بهم میده

تو پول در میاری که جزو پولدارها شی و همه بهت احترام بذارن

من پول در میارم که خرجش کنم و حالشو ببرم

تو غذایی می خوری که برای بدنت خوب باشه و بتونی به زیستنت ادامه بدی

من غذا می خورم چون مزشو دوست دارم و خیلی کیف داره

تو با آدمها دوست می شی تا بهت حال بدن و غصه هارو ازت دور کنن

من باهاشون دوست میشم چون از همه آدما خوشم میاد و هیچی هم از کسی نمی خوام

تو با کسایی معاشرت می کنی که برات استفاده دارن ، چه مادی چه معنوی

من با کسایی میرم میام که دوسشون دارم حتی اگه برام ضرر داشته باشند

تو عاشق میشی چون طرفت از همه معیارها نمره اش بیسته ، فقط همین

من عاشق میشم چون دوسش دارم حالا هرچقدر هم که آدم بی خاصیتی باشه

خلاصه ، تو کارایی می کنی که به نفعته ، فقط به نفعته !

ولی من کارایی می کنم که دوست دارم و دلم می خواد و معمولاً به نفع بقیه است! هه هه

از اونجایی که دلایل تو برای زندگی تو سرته و مال من تو قلبم ،

اگه گفتی به کی بیشتر خوش می گذره ؟

اگه گفتی کی خوشبخت تره ؟
اگه گفتی اعتماد به نفس کی بیشتره ؟

اگه گفتی کی از زندگی و خودش و روابطش راضی راضیه ؟

اگه گفتی کی باید تا آخر زندگی بدو بدو کنه تا شاید به خوشبختی برسه ؟

می دونی، مهم اینجاست که من می تونم مثل تو زندگی کنم ولی تو اگه مثل من زندگی کنی از بین میری !!!

ههههه ...... چقدر آدم دلش میسوزه وقتی میبینه تو مثل بقیه ای ولی من با همه فرق دارم !!!