ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

منابع انرژی

در مدرسه یاد گرفتیم که منابع تجدید پذیر و تجدید ناپذیر انرژی کدام ها هستند ولی هیچکس این سوال جدی را نپرسید :

 

 

عشق جزو کدامیک از منابع است ؟

بدون توقع !

انسانهای خودخواه مهر و محبتشون رو با دو روش بهتون نشون میدهند :

یا شمارو اذیت میکنند تا همیشه به یادشون باشید و یا اینکه شمارو یه جوری مدیون میکنند تا برای جبرانش مجبور بشین کاری رو بکنید که اونها میخواهند

ولی انسانهای حقیقی فقط یک روش برای محبت دارند :

برای شما لطفی رو انجام میدهند که بهش نیاز دارید و برای جبرانش هیچ توقعی ازتون ندارند

... ... ...

دوست داشتن ، رابطه کاری نیست که بشه توش معامله کرد

و پذیرفتن این موضوع برای خیلی ها سخته ... میدونم

به دنبال نسلهای عاشق

داستانهای عاشقانه ای که به نسلهای بعدی کیشده میشند در میان ادبیات ملل مثل روس ها (دکتر ژیواگو) و انگلیس ها (بلندیهای بادگیر) دیده میشه ...


از اونجایی که من رمان خون نیستم میخوام ببینم در ایران هم چنین داستانهایی داریم که نسلهای بعدی یک خانواده به عشقهای اجدادشون و یا پدر و مادرشون پی ببرند و متوجه بشند که علت بوجود آمدنشون عنصری مثلا شبیه انتقام عاشقانه و یا خیانت و یا تجاوز بوده یا نه !


دوستانی که کتابی در این زمینه خونده اند لطفا نظر بدهند چون روشن شدن این مطلب به قدرت نقد نویسندگان ایرانی از عشقهای خودشون و خانواده هاشون خواهد انجامید

همخوابگی

        

 

تا آن هنگام که همخوابگی، رسوایی جبران ناپذیر است، "عشق" غمگین ترین و احمقانه ترین آواز هستی است .

چشمان همگان آشنایی همیشگی است و دستانشان دوستانی دیرینه، ولی افسوس .....

تن هیچ کس یار من نیست

بدن هیچ کس همخواب من نیست

چراکه همخوابگی را تحقیری می‌دانند و عشق را جز "خیره ماندن با حسرت" معنی دیگری نیست !

نمیدانم چرا اینگونه می اندیشند؟ چنین کودکانه که آزمودگی را در همه چیز پسندیده می انگارند بجز عشق که بهایش همچنان در بکارت است، در حسرت و عسرت !

در شگفتم چرا هیچ کس، چرا هیچ کس خریدار من نبود ؟ من که خود را چنین به باد حراج سپرده بودم

چرا تنم بستر آرام هیچ عشقی نشد ؟ منی که چنین رویین تن از همه هرزگی ها شده بودم

افسوس کسی ندانست که همبستر شدن پایان عشق نیست ، "ادامه" آن است؛ ادامه داستان بی پایان خواستن !

و افسوس که ایشان را شهامت ادامه داستان عشق نبود چراکه دیگر به ادامه اش "ایمان" نداشتند !

حرامزادگان !

خوشا به حال حرامزادگان که زاده عشق اند
بدا به حال ما که زاده عقل ایم
وای به حال آنان که زاده حماقت اند