ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

به دنبال نسلهای عاشق

داستانهای عاشقانه ای که به نسلهای بعدی کیشده میشند در میان ادبیات ملل مثل روس ها (دکتر ژیواگو) و انگلیس ها (بلندیهای بادگیر) دیده میشه ...


از اونجایی که من رمان خون نیستم میخوام ببینم در ایران هم چنین داستانهایی داریم که نسلهای بعدی یک خانواده به عشقهای اجدادشون و یا پدر و مادرشون پی ببرند و متوجه بشند که علت بوجود آمدنشون عنصری مثلا شبیه انتقام عاشقانه و یا خیانت و یا تجاوز بوده یا نه !


دوستانی که کتابی در این زمینه خونده اند لطفا نظر بدهند چون روشن شدن این مطلب به قدرت نقد نویسندگان ایرانی از عشقهای خودشون و خانواده هاشون خواهد انجامید

آینده پرستی

وقتی عاشق شد گفتیم زنتو دوست داری ؟

گفت نمیدونم ، وضعشون خوبه میتونه آرامش زندگی آینده مونو تامین کنه

... ... ...

بعد یه مدت آرامش دلشو زد برای همین تصمیم گرفت بچه دار شه که سرش گرم باشه و پولش هم حروم نشه

حالا هروقت ازش میپرسیم از زندگی ات راضی هستی میگه من که نفهمیدم زندگی چیه ولی مهم آینده این بچه هاست که باید تامین بشه

دیگه نمیدونه عین همین سوالها از پدر و مادر خودش پرسیده شده و اونها هم همین جوابهارو داده اند

التبه فکر نمیکنم بچه هایی که این آدمها ازشون صحبت میکنند قرار باشه به دنیا بیایند چون

هنوز که هنوزه پدر و مادر ها زندگی رو بلد نیستند و منتظرند که بچه هاشون زندگی کردن رو یاد بگیرند

... ... ...

خیلی ها چاره ای ندارند جز اینکه در خیالات آینده زندگی کنند چون گذشته رو که نمیشناسند و از حال هم هیچ وقت راضی نیستند

ازدواج ایرانی

سلام ، ببخشید قربان من میخواستم دخترتونو بخرم قیمتش چنده ؟
... ...
علیک سلام ، اگه آک بند بخواهین 1370 تا سکه ولی اگه دست دوم بخواهید 100 تا صلوات
....
اونش فرقی نداره فقط بلد باشه غذا بپزه و از من نگهداری کنه کافیه
... ...
اون کارارو بلده . شما چطور به فکر خرید خانوم برای خودتون افتادین؟
...
آخه مامان اینا پیر شدند دیگه نمیتونند از من مراقبت کنند ، منم از اجاره دخترهای خیابونی خسته شدم . یه زن ثابت به صرفه تره
... ...
به به چه پسر خوبی که داره اقتصادی هم فکر میکنه ... معلومه که مرد شدی ها. البته ما قیمت هامون بالاست چون دخترمون علاوه بر تسلط به کلیه وظایف خانه داری و شوهر داری هم فوق دکترا داره ، هم سه تا زبون میدونه و هم کلی فعالیتهای اجتماعی میکنه
...
بله دیگه الان دکترا اینا مده اگه نباشه که نمیشه. عوضش منم میتونم یه پولی تو دست و بالش بریزم تا راحتتر باشه و ازش در مقابل مردهای دیگه حمایت کنم که احساس کنه یه صاحب خوب داره
... ...
چقدر عالی خدا عمرتون بده . راستی یه سوال ، چقدر دوستش دارین ؟
...
هیچی چون اگه من دوستش داشته باشم همه دوستش دارند بعد دیگه اونموقع نمیخریدمش فقط باهاش حال میکردم و مزاحم شما هم نمیشدم. اتفاقا چون دوستش ندارم میتونم خوشبختش کنم وگرنه بدبختش میکردم. اینجا ایرانه سویس که نیست
... ...
آفرین به تو پسر عاقل و اهل خانواده حالا که اینطوره ماهم یه تخفیف خوب بهت میدیم چون این دختر ما یه کمی هم افسرده است
...
عیب نداره الان تو ایران همه دخترها یا خرابند یا افسردگی مزمن دارند ، از این دو حالت خارج نیست. دیگه مشکلی نیست؟
... ...
نه دیگه سندشو میدیم خدمتتون که به نام کنید. مبارکتون باشه
...
خیلی ممنون مبارک باشه

مرد یعنی مرگ ؟

قرن هاست به کشتن عادت کرده ایم

کشتن آشکار دشمنان ، کشتن پنهانی دوستان

کشتن نفسانیات ، کشتن عواطف و احساسات

کشتن بدی ها ، کشتن خوبیهای خطرناک

کشتن دیگران

و کشتن خود

 

برای همین است که اینقدر به مرد و مردانگی بها میدهیم چرا که واژه مرد از همان مردن و کشتن آمده و مردانگی هم ریشه با مردگی است

 

 مردانگی یعنی کشتن یعنی غارت یعنی تصاحب یعنی بزور ....... (نیچه)

مردانگی یعنی سرکوب نیازها یعنی کشتن هوای نفس و از بین بردن همه آثار طبیعی حیات در وجود انسان (فروید)

مردانگی یعنی غیرت یعنی متعهد بودن به مرامی که قتل و خونریزی هنوز اوج زیبایی آن است (چنگیز)

مردانگی یعنی حمله یعنی توحش یعنی ظلم یعنی تاریکی (مسیح)

 

زنده باد آنان که ننگ کشتن در نامشان نیست

زنده باد آنان که پیام آوران زندگی اند

 

تشکر از پدر و مادر عزیز

من از پدر و مادرم متشکرم که منو به دنیایی آوردند که همه در فکر غارت و تملک دیگرانند
از پدر و مادرم تشکر میکنم که منو در سرزمینی بوجود آوردند که دروغ و چپاول و بی احترامی افتخار مردمشه و هیچ کس مسئول هیچ چیز نیست
ازشون قدردانی میکنم که در کشور فقر و جهل و خرافه بوجودم آوردند تا با حماقت و کثافت سرگرم باشم
من از پدر و مادرم متشکرم که در شهری بدنیا اومدم که پولدار یعنی خوب و متفکر یعنی بد
... ... ...
از پدر و مادرم سپاسگذارم که منو وسط جنگ و بمباران و قحطی ، وسط دعواهای خانمان بر اندازشون ، و وسط زد و خوردهای بی رحمانه شون آفریدند تا یاد بگیرم که جز با سرکوب دیگران و باج دادن و چاپلوسی به پلیدیها هیچ راهی برای پیشرفت نیست
ازشون متشکرم که در میان مردمی بدنیا اومدم که همه تو فکر سیر شدن غرایزند و هیچ کس نه به کسی احترام میذاره و نه کسی رو از اعماق وجودش دوست داره
... ... ...
و من از پدر و مادرم بسیار بسیار متشکرم

خودکشی

تو قتل کرده ای میدانستی ؟

کودکی 5 یا 10 ساله را با طنابی سخت در خاطره ات به دار کشیده ای

نوجوانی 15 ساله را در درونت به جرم خواستن سرکوب کرده ای

جدیت، تخصص، بزرگی و مسئولیت خونبهایی بود که به تو پرداختند

و هنوز میترسی ... از زنده بودنش میترسی .... از زنده بودنت میترسی

... ... ...

در آینه بنگر ... این تو نیستی! تو سالهاست که خود را کشته ای ... سالهاست

انسان در آینه دگرانند ! خاندانت، جامعه ات، تاریخت ... شبیه به توست ولی تو نیستی

تو سالها پیش در آستانه حیاط مدرسه به تمسخر دوستانت خود را کشتی

سالها پیش، از شرم زنده بودن در میان خاندان همیشه مرده ات خود را نابود ساختی

و از هراس رویارویی با عشق خود را آنچنان شکستی که دیگر لایق هیچ عشقی نباشی

... ... ...

و تو را اینگونه میخواستند : مرداری چون خودشان

و تو اینگونه شدی : مرداری در میان مردگان ... بی عشق ... بی تحرک ... بی اندیشه

و ایشان هنوز تو را نظاره میکنند ... از هراس آنکه مبادا نمرده باشی

حق من نیست

خیابونهای کثیف و شلوغ با آسفالتهای خراب و درختهای مریض شاید حق تو باشه ولی حق من نیست

دیدن روسری و مانتو سیاه ، لباسهای کثیف ، آدمهای خسته ، ماشین های بدبو شاید حق تو باشه ولی حق من نیست

معاشرتهای بی فایده خانوادگی ، دوستی های منفعتی ، روابط کاری ناهنجار واقعاً حق توه ؟ حق من که نیست

امکانات رفاهی کم ، شادی های سرکوب شده ، خوشی های یواشکی ، علم و کار زورکی ، خرج کردنهای الکی شاید حق تو باشه ولی حق من نیست

... ...

حق من هوای پاکه ، خیابونهای تمیز ،آدمهای زیبا ، ماشین های قشنگ

حق من دوستهای مهربونه ، آدمهای شاد و بی نیاز ، همسایه های خوب و خنده رو

حق من شادیه ، لبخنده ، رفاهه ، دانشه ، لذت بردن از کاره ، لذت بردن از زندگیه نه افتخار به قایم کردنش

... ...

حق داری اگه فکر کنی این نوشته ها رویاست ولی حق من نیست که از حقم به این راحتی بگذرم

سروران خانه

اولین و خنده دارترین مشکلی که از بچگی آدم متوجهش میشه تعصب روی پدر و مادره. و مشکل اینجاست که بزرگ هم که میشیم یادمون میره این تعصبات رو کنار بذاریم. کافیه برای دیوانه کردن کسی فقط به مادرش اشاره کنید یا پدرش رو مورد عنایت قرار بدین ... قشنگ متوجه تغییر حالاتش خواهید شد (البته اگه زنده بمونید).

با اینکه خیلی از آزادیهامون رو همین دو گوهر تابناک هستی از ما گرفته اند ولی بازهم نه جرات میکنیم حقمونو بگیریم نه دلمون میاد با حرف حق ناراحتشون کنیم.

... ... ...

نکته جالبی که وجود داره اینه که احترام توی خونه ارثیه ! یعنی تا زمانی که پدر و مادر آدم زنده و سرپرست خونه باشند محترمند و ماها نامحترم و بچه پررو و بی ادب ولی به محض اینکه یکیشون یا هردوشون به سرای ابدی رفتند ماها میشیم محترم و مسئول و قابل اعتماد. انگار فقط یه شونه باید باشه که این بارو ببره نمیشه همه باهم محترم باشند ! (بیچاره پدر مادرها نقششون شده مبصر کلاس)

در نتیجه اگه کسی بخواهد زودتر به این احترام و مقبولیت اجتماعی دست پیدا کنه (یعنی بدون ازدواج و استقلال مادی) باید شانس بیاره و دو گوهر تابناکش زودتر به سرای ابدی بپیوندند یا حداقل از مقام ریاست کناربکشند .............. 

... ... ...

با اینکه بسیاری از خواننده های این متن ترجیح میدند کسی رو از دست ندند و محترم هم نباشند ولی من جزو اون آدمهای خوش شانسی بودم که خیلی زود به این احترام رسیدم و بسیار خوشحالم که دیگه خانواده ای به اون معنی ندارم تا نسبت به اونها ارزیابی بشم ! خودم آقای خودم هستم و بچه خودم ! 

زنجیرهای کهن

سالها پیش از این، همه آدمها باهمدیگه می خوابیدند و توی یک قبیله وقتی بچه ای به دنیا میومد همگی باهم بزرگش میکردند بدون اینکه مهم باشه مادر و پدرش کیه

بعدها که قبایل قدرتمند شدند و تونستند تمدن ها رو بوجود بیارند قضیه ارث و میراث مطرح شد. حالا دیگه پدر و مادر بچه های تولید شده مهم بود که کی هستند. برای مثال در مصر باستان برادرها با خواهرهاشون ازدواج میکردند تا خون خانوادگی با دیگران آلوده نشه

از همینجا بود که غریزه "دوست داشتن همه" با درد "بدست نیاوردن هیچ کس" آمیخته شد و اسمش شد "عشق" یعنی خواستن و نتوانستن !

به خیلی ها انگ "حرامزادگی" زده شد تا ارث و میراث رو از دستشون در بیارند. جلوی عشق بازی جوانها گرفته شد تا یه وقت بچه ای بوجود نیاد. و برای گمراه کردن ذهن ها از موضوع اصلی، همخوابگی بدون اجازه مقامات بالاتر گناه اخلاقی شمرده شد

این مقامات بالا اولش کلیسا بود 1000 سال بعد شد خانواده (بخصوص پدر) و 1000 سال بعدش شد وجدان خود انسانها !

حالا حرف من اینه که باوجود وسایل پیشگیری از تولید فرزندان نامشروع و از بین رفتن سرمایه های کلان و زمینهای بزرگ موروثی در زندگی معاصر و همینطور تبدیل بنیان عاطفی خانواده به دوست و آشناهای مهربون، چرا بازهم عشق بازی با دیگران رو بد میدونیم ؟ چرا فکر میکنیم بوسیدن همدیگه باعث میشه بنیان خانواندگی و زنجیرهای تمدن ازهم بگسلد ؟ چرا وقتی از کسی خوشمون میاد دنبال هزار و یک دلیل اشتباه میگردیم و دنبال این نمیگردیم که از یارو خوشمون اومده ؟ همین، خوشمون اومده به همین سادگی

هنوزهم فکر میکنیم پرداختن به غرایز بدون قید و شرط گناهه

هنوزم دوست داریم زنجیرهای پوسیده کلیسا و قبایل وحشی ثروتمند بر گردنمون باشه

...

ولی واقعا دقت کردید چرا اینطوریه ؟

افتخار

همه افتخار مادرانمان در این بود که خود را از لذتهای زندگی محروم ساختند

همه افتخار پدرانمان در این بود که مرگ و جمود را بجای زندگی برگزیدند

و امروز من و تو میراث دار غم مادران و حسرت پدرانیم

... ... ...

چه بهای گزافی دارد شادی و لذت در این ماتم سرای مرده پرور

چه معجزه شگرفی است زندگی در این گورستان تاریک و دور افتاده

... ... ...

برخیز و تاریخ را به آتش نگاهت شعله ور ساز

که چون آذرخش می درد و چون الماس می درخشد

... گرنه بار دیگر محکوم به تکرار خطاهای ایشان خواهی شد