همخوابگی

        

 

تا آن هنگام که همخوابگی، رسوایی جبران ناپذیر است، "عشق" غمگین ترین و احمقانه ترین آواز هستی است .

چشمان همگان آشنایی همیشگی است و دستانشان دوستانی دیرینه، ولی افسوس .....

تن هیچ کس یار من نیست

بدن هیچ کس همخواب من نیست

چراکه همخوابگی را تحقیری می‌دانند و عشق را جز "خیره ماندن با حسرت" معنی دیگری نیست !

نمیدانم چرا اینگونه می اندیشند؟ چنین کودکانه که آزمودگی را در همه چیز پسندیده می انگارند بجز عشق که بهایش همچنان در بکارت است، در حسرت و عسرت !

در شگفتم چرا هیچ کس، چرا هیچ کس خریدار من نبود ؟ من که خود را چنین به باد حراج سپرده بودم

چرا تنم بستر آرام هیچ عشقی نشد ؟ منی که چنین رویین تن از همه هرزگی ها شده بودم

افسوس کسی ندانست که همبستر شدن پایان عشق نیست ، "ادامه" آن است؛ ادامه داستان بی پایان خواستن !

و افسوس که ایشان را شهامت ادامه داستان عشق نبود چراکه دیگر به ادامه اش "ایمان" نداشتند !