خودکشی

تو قتل کرده ای میدانستی ؟

کودکی 5 یا 10 ساله را با طنابی سخت در خاطره ات به دار کشیده ای

نوجوانی 15 ساله را در درونت به جرم خواستن سرکوب کرده ای

جدیت، تخصص، بزرگی و مسئولیت خونبهایی بود که به تو پرداختند

و هنوز میترسی ... از زنده بودنش میترسی .... از زنده بودنت میترسی

... ... ...

در آینه بنگر ... این تو نیستی! تو سالهاست که خود را کشته ای ... سالهاست

انسان در آینه دگرانند ! خاندانت، جامعه ات، تاریخت ... شبیه به توست ولی تو نیستی

تو سالها پیش در آستانه حیاط مدرسه به تمسخر دوستانت خود را کشتی

سالها پیش، از شرم زنده بودن در میان خاندان همیشه مرده ات خود را نابود ساختی

و از هراس رویارویی با عشق خود را آنچنان شکستی که دیگر لایق هیچ عشقی نباشی

... ... ...

و تو را اینگونه میخواستند : مرداری چون خودشان

و تو اینگونه شدی : مرداری در میان مردگان ... بی عشق ... بی تحرک ... بی اندیشه

و ایشان هنوز تو را نظاره میکنند ... از هراس آنکه مبادا نمرده باشی