در عبورم از کوچه خاطرات بارانی دوباره به جایی دل بستم که سالها پیش از آن جدا افتاده بودم . مدرسه ای که دیگر جای همه خنده اش را جوانانی جدید گرفته بودند . شادی و اشتیاق هم مدرسه ای های جدیدم مرا به نوجوانی خویش کشاند تا تردیدی بر من افتاد که در این بنای قدیمی هنوز دانش آموزم یا نه ، چراکه خاطره ریشه بودن هنوز در شاخه های بلند و آسمان خیز درخت جریان دارد . ... محو تماشای گذشته خویش در وجود تک تکشان ماندم و بدون نگرانی از امتحان و قانون شکنی های کودکانه به صد و پنج دانش آموز خستگی ناپذیر دل بستم . تجربه چنین حس زیبایی شاید پاداش صبرم بر دوستی ها و مهربانی ها بود . ... اینک که سال رو به پایان دارد خاطره مدرسه چون گلی تازه بر درختی قدیمی مرا بدرقه تابستانی شاد با دوستانی جدید میکند. |