گریز از تکرار

وقتی بدنیا میای به همه چیز عشق میورزی ، از سینه مادرت گرفته تا توپ فوتبال و شخصیتهای کارتون و همبازی های بچگی ات. حتی به رقابت و بازی و درس به چشم خوش اومدن نگاه میکنی تا زمانیکه ...

آروم آروم احساس میکنی همه چیز داره تکراری میشه و میفهمی روزمرگی داره همه عرصه های کنجکاوی ات رو مسدود میکنه . همه پدیده ها قابل پیش بینی میشند و دیگه به چیزی عاشقانه نگاه نمیکنی . کاری نیست که نکرده باشی و سوال مهمی نیست که جوابشو ندونی.  

 

این مرگ روحی زمانی تشدید میشه که میبینی دیگران هم خودشونو سرگرم میکنند تا عمر بدون عشقشون زودتر تموم بشه و پشت خنده های بیهوده شون غمگینی فرار از این سردرگمی و تنهایی رو میبینی. دود، الکل، پارتی، سکس، ازدواج، خدا، مذهب، خودتو گول نزن هیچکدوم از تکرار رهایت نمیکنند. فقط دوچیز درونت باقی مونده : بیزاری از زندگی و انکار مغرورانه این بیزاری

  

تنها چیزی که نمیدونی اینه که این جهنم زنده جزای از دست دادن نگاه عاشقانه ات به هستی است و الگوبرداری از نسخه های دیگرانی که ادای خوشبختی شونو تمرین میکنی. عزیزم تا وقتی راه سعادت رو از دیگران یاد میگیری محکوم به موندون در این جهنمی