ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

ستیزه گر مهربان

انسان سالم شاده ... غم یعنی بیماری

حیف دخترها !

چقدر حیف !

که دختر ها دیگه دختر نیستند ! که زنها دیگه زن نیستند ! بلکه مرد هایی اند با عشوه و خوشگلی خاص !

انقدر دلشونو شکستند که دیگه کسی رو دوست ندارند. از محبت می ترسند.

فکر می کنند عشق یعنی مالکیت، یعنی اسارت، یعنی توسری خوردن !

فکر می کنند عشق یعنی شکست !

 زنهایی که باید تولید کنندة عشق می شدند ، الان شدند مصرف کننده های عشق ! حتی حاضرند خرجت کنند تا دوسشون داشته باشی، مثل مرد ها !

بجای اینکه خودشون تکیه گاه احساسات باشند، همشیه دنبال تکیه گاهند !

بجای اینکه یه عالمه دوست های خوب داشته باشند، تعداد دوست های خوبشون چهار پنج تا بیشتر نیست !

حیف از اونهمه عشق که طبیعت بهشون داد تا بدند به بقیه ولی خودشون محتاج عشق شدند ! حیف از اونهمه زیبایی که نتونستند مرد ها رو باهاش رام کنند و جاشو با صفتهای مردونه عوض کردند !

 

ای کاش دوباره زنی رو ببینم که بی توقع دیگران رو دوست داره.

ای کاش دختری رو ببینم که حاضره از عشق دفاع کنه و شکست نخوره.

ای کاش زن زیبایی رو ببینم که مرد ها رو مرد می کنه.

دختر مهربونی که یه عالمه دوست داره ولی باز هم باهات دوست میشه.

ای کاش ...

نظرات 44 + ارسال نظر
رضا زینل خانی سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ب.ظ http://fanoose.blogfa.com/

از اینکه به من سر زدی ممنونم
من از ادرس قبلیم کوچ کردم
این آدرس جدیدمه
امیدوارم بازم به ما سر بزنی
http://fanoose.blogfa.com/

امیر چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 12:32 ق.ظ http://www.108.blogsky.com

اولین جمله پس از چندین روز سکوت...
اولین جنبش بعد از چندین سال سکون٬ اولین حرکتِ پس از از دست رفتن وزیر خواهد بود٬ ناخودآگاه٬ حرکتی اشتباه! تلاشی برای احیای عزیزی از دست رفته٬ فدا کردن همه چیز در جهت تحقق این خواسته که باید از دیگری٬ برای خود٬ وزیری بسازی... وزیر٬ همیشه توجه تو را می خواهد و شاهِ تو٬ متواضعانه٬ شاهد بازی تو و وزیر خواهد ماند...
وزیری دیگر در راه است...

سرخ چهارشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

سلام. تو که سه هفته پیش خوشحال بودی از شکستن من . حالا بیا و بقیه قضیه رو کامل بخون

ژانوس پنج‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:56 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

پادرای عزیز را قربان وتصدق میروم
به انگاره ی من بحث جاودانه وکهنه نشدنی و جذاب زن ومرد به دو عامل بستگی دارد یکی اینکه ثابت ترین پدیده در دنیا نگاه مرد به زن است به عبارت دیگر در هیچ صورتی زن برای مرد پایان نمی پذیرد حتی اگر تمام خصوصیاتی را که شما در زن جستجومیکنیدزنی داشته باشد باز نیازهای دیگری در شما سر برمیکشد که آنها را شما در زنان دیگری می بینید
دوم اینکه برای رفع این مشکل گل زن این دروغ زیبای خدائی به شکلی سرشته شده که بتواند با نوسان بین همه ی استعدادها شما را همیشه آرزومند نگاه داردشک نکنید اگر همه ی آنچه را که امروز درزنی جستجو میکنید بیابید تکرارش برای طبع مردانه ی شما خسته کننده میشود شاید به همین دلیل است که زنان مدرن به این باور رسیده اند که باید برای جلوگیری از دلزدگی مردی که دوست دارند تکراری نباشند چون ققنوس باید از خاکستر دیروز خویش متولد شوند باز به انگاره ی من صرفنظر از همه ی خصوصیاتی که دختر یا زن مورد نظر شما بایدداشته باشدشما باید این شانس را داشته باشد که آن زن یا دختر شما را پایدار دوست داشته باشد که این خود ساده نیست .مسئله ی زن ومرد اگر در دنیا بغرنج باشد در وطن ما فاجعه است .باری من به عنوان یک مرد شرقی شیفته ی مدرنیته همه ی زنان زیبا را دوست دارم برایشان احترام قائلم ومعتقدم خانم ها نه زنها از ما مرد ها موجودات دوست داشتنی تری هستند مطمئن باش جامعه ای که از زنانش خانم میسازد مشکلات کمتری دارد

با تشکر فراوان ژانوس عزیز چیزی که من در زنان میجویم صداقت - زیبایی و احساسات است که خودم هم دارم ! ولی از اونجاییکه توقعم همیشه از زندگی بالاست به بیچاره هایی که بقیه حقشونو خوردن نمیتونم واژه زن رو اتلاق کنم هرچقدر هم که زیبا باشه.
اگر شما موجودی رو فارق از این خصوصیات که من ذکر کردم زن میپندارید برای من وجودش اصلا رسمیت نداره چه برسه به نقد و بررسی ! امیدوارم این موجود فضایی رو یه روزی ببینم .

ژانوس جمعه 2 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

پادرای عزیز شک ندارم از آن جا که شمابه دنبال یک موجود فضائی هستید خوب دریافته اید که بین خواست شما از زن وچگونه بودن زن تفاوت فاحشی هست کسی که میخواهد از زن منتفع شود باید بکوشد با زن با تمام خصوصیاتش آشنائی پیدا کندزیبائی احساسات وحتی صداقت نازلترین حد توانائی های زن است دشواری کار آنجاست که در بطن زن بودن هزاران استعداد دیگر هم هست که بدون در نظر گرفتن آنها کار دشوار تر میشود بگذار اندکی فقط اندکی از خصوصیات بغرنج زنانه که روزی بزرگی برایم گفته بود برایت بنویسم اگر چه میدانم آنگونه که نوشته ای برعکس من از نقد وبرسی خوشت نمی آید ولی چون من کامنت نویسی را سر سری نمیگیرم برایم مهم است
که به عمق هر مطلب بپردازم.
باری در باور عشق وحقیقت آن مردممکن است فریب بخورد اما زن نه زن حقیقت عشق را زود تشخیص میدهد با حس نیرومند زنی واگر دبه درمی آورد از آن است که عشق هم برایش کافی نیست او بیش از عشق میطلبد جان تورا زن سخن میگوید ونمیگوید میگوید که نگوید تا پنهان کند چیزی را در انبوه گفته هایش وسخن نمیگوید تا گفته باشد نکته ی نا گفته اش را که اگر برزبان بیاورد یقین دارد محال به نظر خواهد رسید پس خاموش میماند اما در نهان میگوید دوستم بداردوستش مداری میگوید نه دوستم بدار دوستش میداری میگوید نه خیلی دوستم بدار خیلی دوستش میداری اما این کافی نیست میگوید خیلی خیلی خیلی دوستم بدار خیلی خیلی خیلی دوستش میداری اما نه نا گفته میگوید جانت را میخواهم برایم بمیر سرمیگذاری وبرایش می میری شیون میکند کنار افتاده ی تو وزانو میزند سرت را میان دست ها بر زانو میگیرد ونعره میزند که نمیخواستم بمیری برخیز برخیز ودوباره برایم بمیر.
به همین اندک اندیشه کن وسعی نکن در رویا از زن چیزی بسازی که زن نیست خوبی زن به زن بودن است چنان استعداد شگرفی را در زندان احساس وصداقت وزیبائی محبوس کردن نه درست ونه شدنی است من زن را به خاطر زنانگی اش دوست دارم زن دریاست دریا بودنش قشنگ است همه ی نادانیها وحماقتهایش همه ی پیچیدگیش قشنگ است نه تنها معیار سه گانه ی شما بلکه هر معیار از پیش معین شده ای
گنجایش استعداد های سترک زنانه را ندارد
با پوزش

ژانوس عزیز صحبت این بزرگوار رو که برام بازگو کردید قبول ندارم چرا که این سخن درباره انسانی پر از عقده و تحقیر شدن بر میاید نه الزاما درباره زن . از آنجا که در میان مردان هم چنین افرادی که صد بار مردن عاشق را برای خود میطلبند زیاد است به عمق بی توجهی و احمال انسانها درباره احساسات یکدیگر پی میبرم نه بیچارگی و تصاحب زنانه !
اگر بر کمبودهای زن پافشاری می کنم از آنروست که زن را به مادری قبول دارم نه معشوق و هم خوابه و ... ! ولی در دوران ما مادران بی مهرند و این تعجب مرا بر انگیخته !
برای همین نوشتم «دیگر توانایی مرد کردن مردان را ندارند».
چه لذتی در همخوابگی و عشق ورزی با کودکان خویش در ایشان نهفته است !!!
همه از سر تحقیر و کمبود است وگرنه طبیعت هنر و مسوولیت دیگری زا با ایشان واگذارده.

محسن یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:34 ق.ظ http://after23.blogsky.com/

یافت می نشود. حسته ایم ما.
اصلن مگر قدیما بوده و حالا نیست؟ ژولیت تکیه گاه رومیو بود یا لیلی فکر میکرد عشق یعنی پیروزی؟ شیرین فرهاد را مرد کرد یا زلیخا از عشق دفاع کرد و شکست نخورد؟ از کدام جهان حرف میزنی؟ مگر نخاندی که همه آنچه را که دوست میدارند میکشند؟ کدام عشقی سراغ داری که با مرگ به اوج نرسیده باشد و جاودان نشده باشد؟
من با تو موافق نیستم.
اصلن همه اینها به کنار خودت زنده ای؟ تو حالت خوبه؟ یا در گردابی عاشقانه دست و پا میزنی؟ ایکاش این گونه باشد.

یعنی شما هم مثل بقیه تسلیم نوع مرسوم زن شدید ؟
یعنی اون زن آرمانی رو پیدا نکردین ؟
یعنی الان که زنده اید بخاطر فقدان عشقه ؟ چون عشق با مرگ در رابطه است دیگه !!
یعنی شما سربلند از عاشق بودن نیستید؟
یعنی شما عادی زندگی میکنید ؟

بعید میدونم !!

سارا خانم یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:36 ب.ظ

سلام رفیق
میخوام متن شما رو کمی کامل کنم
البته به شیوه خودم
با اجازه
کاش مردها مرد بودن
کاش احساسات مردانشو در قالب زیر ابرو برداشتن و بند به اون صورتهای نگون بخت انداختن نشون نمیدادن
کاش از بیان عشق وحشت نمیکردن
کاش از عاشق شدن نمیترسیدن
میتونستن جور دیگه اسیر کنن
میتونستن از راست و درست بودن لذت ببرن
در آن واحد دلشون پیش یکی بود
کاش به خاطر نیمتنه زندگی نمیکردن
جسم رو نمیدیدن
چشمو نمیدیدن
روح عریان شده دختر رو در آغوش میکشیدن
شاید اونروز
اون وقت
مردها هم مرد میشدن
واسه حفظ عشقشون پای همه چیز میایستادن
ولی مردها ...........
پشت نقاب دخترونشون مخفی شدن
که دخترا با نقابهای پسرونه اونها رو حفظ کنن

موافقم !
هرچند درآغوش کشیدن روح یه ذره احمقانه است چون آدم جسم هم هست ! و افراط تو جسم گرایی آقایون به روحپروری بانوان انجامیده !!

سارا خانم یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:43 ب.ظ

راستی پادرا
عزیزم
هنوز دخترانی که میگی وجود دارن
زیاد
مثل همون مردانی که من نوشتم
ولی فقط وقت میخواد تا نقابها کنار بره
خود من بیشتر اوقات پسر بودم تا دختر
شاید اینطوری بهتر تونستم جلوی لگد خوردن احساساتمو بگیرم
یکبار که خودم بودم
چنان مشتی خوردم که هنوز سرپا نشدم
الان که مردی رو تو زندگیم میبینم
نمیتونم براش روحمو عریان کنم
چنان وحشت میکنم از جنسیتش
انگار...................
نمیدونم
چرا اینچنین همه به حق هم شدیم
نمیدانم...................

ولی من هروقت خودم بودم آنچنان مشتی خوردم که بعدش با زور بیشتر بلند شدم و جواب پس دادم :)

سارا جان اگه شما نمیتونین روحتونو برای کسی عریان کنین شاید اصلا نمیخواهین که این اتفاق بیافته . چون دوست داشتن یعنی پوست کندن(و این یک اصله ).
اگه خودتونو بیشتر از بقیه دوست دارین خوب چه لزومی به عریانی و این حرفهاست ؟

صدرا یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:49 ب.ظ http://hooshidar.blogfa.com

وقتی آدم گدایی میکنه هیچ نقابی نداره
کمک کننده هم همین طور
خودتی و اون
کار قشنگی نیست
ولی ....
به نظرم این دختر ها و زن ها هستن
ولی هم کم و هم در این دوره
زیره یک پوشش که زمانه براشون درست کرده
شاد و پاینده باشی

ژانوس یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 03:39 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

پادرای عزیز
آگر وقت داشته باشید شمارا به خواندن مجدد کامنت ها دعوت میکنم.قبول یا عدم قبول نظرمشکلی را ایجاد نمیکندوحتی تخالف وتضارب ارا ازتوافق پسندیده تر است چه آنانکه برسرموضوعی به توافق میرسند که دیگر چیزی برای گفتن بهم ندارند.ولی عدم دریافت نظر باوررا به بیراهه ی ناباوری میکشد.؛گفته ی آن بزرگوار که متکی به باورهای روانشناسی یونگ وفروید است برای بیان پیچیدگیهای روح زنانه بیان شده
وارتباطی با عقده های روانی ندارد.در نظرات ما یا آمال وآرزو های خود را مطرح میکنیم که در آن صورت برای هیچ کس جای گله باقی نمیماند مثل اینکه شما زن را برای مادری میخواهید نه برای معشوقه بودن وهمخواب ویا آنچه را مینویسیم میخواهیم از دل واقعیت وحقیقت های پذیرفته شده چیزی بیان کنیم که در آن صورت موضوع فرق فیکوله.همه ی دنیا دیگر میدانند که مشکلات زن ومرد از رختخواب شروع میشود واین خود مسئله ی کوچکی نیست شما مسائل جنسی را آنگونه که رایج است محمل ندانید ومادری را به آن ارجح مگردانید
سکسپیر در تراژدی اتللو از زبان اتللو به دزدمونا میگوید البته با
خشم ای که برای شوهرت در رختخوای فاحشه ودر آؤپزخانه آشپز ودر مجالس خانم نیستی ببین شکسپیر هم برای زن استعداد های متعددی میشناسد که مادری یکی از آن هاست
در دنیای واقعیت ما نمیتوانیم خرگوشی را ورای خرگوش موجود تصور کنیم بنابراین این زنان نیستند که باید آن باشند که ما میخواهیم ما باید باور کنیم شعر زیبا ترین غزل هستی ونماد همه ی زیبائی هاست هزاران استعداددارد که مادر بودن یکی از آنهاست نوشته اید مادران دیگر مهر نمیورزند نه آقا جان مهر میورزند خوبشم میورزند تنها فرقی که کرده نوع مهر ورزی از قربان تصدق رفتنهای عهد چوپانی کشاورزی به مهرورزی مدرن کوچ کرده مادر مدرن دریافته که در دنیای پر اخشم ونفرت
کنونی بچه اش را باید طوری بار بیاورد که شکننده نباشد ماچ
های آإدار جایش را به نگاهها ورفتار قشنگ داده است جایش را به آرایش های زیبا وبکربردن عطرهای محسورکننده داده است تازه حالا فکر میکنی قربان تصدق رفتن های غیر لازم وغیر ضرور چه گلی به سر نسل قبل زده مهرورزی گوشه ای از اخلاق است که با گذرزمان شکل عوض میکند مکرر میکنم زنی که خودش را مطابق نیازهای ما شکل میدهد رنج میبرد ئخسته کننده میشود حتی اگر مادر خوبی باشد زن را باید آزاد گذاشت تا حقیقت خود را آشکار کنند اگر کسی از وجوهی از آن حقیقت خوشش نیامد ونتوانست تحمل کند میتواند برود وجفت دیگری را بیابد اگر زن یک روز عمر کند هزارروز وقت لازم است تا آنچه را او ظرف آ» یک روز بوده است باز شناخت به همین دلیل است که زن بزرگترین شگفتی جهان است تازه من نمیدانم چرا زن باید مطابق میل ما باشد ؟من فکر میکنم اگر ما داداردودور را کنار بگذاریم واز خر شیطان پیاده بشویم زنان حتی بدترینشان آنقد گشاده دست هستند که به ما زندگی بدهند یعنی به دنیا بیاورند شیر بدهند محبت کنند زخمهایمان را ببندند در آِغوشمان بگیرند به دیوانگیهایمان بخندند پرستارما باشند وچون مردیم برایمان از صمیم قلب بگریند
با پوزش

چه خوب که با اختلاف نظر شدیدمون بازهم بحث میکنیم. آنچه که من از مادران امروز میبینم حذف صورت مساله به طور کلی است چراکه به قول شما در دنیای پر از خشم و نفرت اساسا عشق را به نگاههای آتشین و گاهی پر از توقع در کودکان بوجود میاورند که این خودش منشا بسیاری از کج فهمی های احساسی است ! یعنی دوست داشتن مترادف میشه با توقع و بازخواست !
اساسا چرا در دنیای پر از خشم و نفرت باید کسی متولد بشه که بعد با عشقهای مسخ شده به بقایش ادامه بده به نظرتون این نوع دوست داشتن مناسب انسان معاصر خالی از عشق هست؟
من هیچ وقت برای رفع درد مجددا درد اضافه نمیکنم بلکه درمانش میکنم. زنهای امروز اگر عشق را کم میبینند باید تولیدش کنند نه اینکه به روی خودشون نیاورند.
و خوب زنان که همیشه مهربانترین بوده اند امروز دیگر مهربان نیستند و برای همین ما شاهد پسرهای لطیفی هستیم که نقش زنها را مو به مو در حال ایفا کردند !
از طرفی تعبیر شما از دوست داشتن چیه (اونجا که نوشتین زنان موجودات دوست داشتنی تری هستند) چون چیزی که من در بین آدمهای امروزی تحت عنوان دوست داشتن میبینم ترحم و انجام وظیفه است دوست من نه محبت واقعی!
من این نقد رو از خودم شروع میکنم که ذره ای به پدر و مادرم ترحم نکردم و محبت مدرنشونو مدرن جواب دادم . ولی چرا باید اینطور باشه ؟
فرض شما هم مبنی بر آزاد گذاشتن زنها حرف بیهوده ایست چراکه این رویا ۳۰۰۰ سال است که تحقق نیافتنی است !

پادرا دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:17 ق.ظ

و باز در جواب ژانوس عزیز میگم که وقتی دختران از بچگی با توسری های لطیف و حقارتهای ظریف بزرگ میشن (از قبیل شیوه های طریف خندیدن و رو ندادن به پسر همسایه) باید هم قابل ترحم تر و دوست داشتنی تر و معشوق صفت تر باشند .
تا کی میخواهیم بدبخت نوازی کنیم و تا آخر عمر از این ترحم دلشاد باشیم ........ نمیدانم !

و سوال دیگه اینه که چرا همه مردان بزرگ تفکر و هنر و ادبیات برعکس مردان بزرگ جنگ و سیاست و تزویر دارای همسر نمیباشند و اغلب به گرایشات مردانه میپردارند ؟ !!

ژانوس دوشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 04:37 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

پادرای عزیز ستیزه جوی مهربان
۱-شما با دامنه دار کردن مطلب به آتش اختلاف دامن میزنید ومن کشته ی گرمی دادوستد فکرونظرم مشروط بر اینکه ابراز نظر از متدولوژی بحث پیروی کند این بما کمک میکند که به محور های ویژه ای بپردازیم وبا این کار از خلط مبحث بپرهیزیم پرهیزیدنی
۲-آنگونه که در نظرقبل نوشتم اینجا مکرر میکنم که شما نظر شخصیتان را بیان میکنید یا برای بیان اعتقادات خود مرجعی دارید؟
۳-نگاه شمابه مسئله ای که مطرح میکنید سوری تاریخی اجتماعی روانشناسانه زیباشناسانه فلسفی اخلاقی دینی
واقتصادی و......کدام است؟
۴-ابراز نظرات شما در پی تبین و تحقق بخشیدن به چیزی است که موجود است یا صرفا آنگونه که نوشته ایدآرزوهایتان را
در موجودات فضائی جستجو میکنید؟
۵-معیار شما در ارزیابی هایتان و احکامی که صادر میکنید مبتنی بر معیار های جامعه ی سنتی است یا ترجیح میدهید ازمعیار های مدرن بهره بگیرید؟
۶-اگر سنتی یا مدرن به جهان مینگرید کدامیک از سیستم های این دو وادی را برگزیده اید اگر چه شق سوم قضیه میتواند این باشد که شما با معیار های پست مدرن به قضایا نگاه کنید.
۷-این را صمیمانه جواب بدهید میخواهید بیاموزید یا بیاموزانید؟
من از بیان حد اقل بیست ودوسه مورد دیگر چشم میپوشم چه
همین ها ما را میبرد به سمتی که به صورت متدیک به ابراز نظر
بپردازیم تا شاید وسیله ای باشد تا از رایحه ی دل انگیز فکر ونظر شما بهرمند بشویم
با پاسخ دادن به این سوالات مطمئن باشید اگر در پی جواب به سوالاتتان هستید میتوان از خزائن پر ارج زحمت بزرگان دنیای علم وهنر وفلسفه و.........به آنها پرداخت چه که در جهان پر از فقر ومسکنت ونفرت وخشم کنونی که البته چه باک این سعادت نصیب ماست که میتوان به این سوال دینی سنتی پرداخت که چرابه قول شما همه ی !!!!!!!مردان تفکر!!!!!وهنروادبیات!!!!!برعکس مردان بزرگ جنگ وسیاست وتزویر دارای همسر نمیباشند!!!!!در چنین عرصه ایست که برای تک تک اظهارات ما میشو مو را از ماست بیرون کشید.
فراموش نکنید که دریچه ای که اینجانب به روی اظهار نظر گشوده ام منطبق با دست آوردهای نوین روانشناسی ومتدولوژی دیالوگهاست ولی به نظر میرسد پادرای عزیز تر از جان من با بیا ن این مطلب که آنچه میگویم آرزوهای من است
وبخصوص اگر قصد آموختن ندارم قصد آموزاندنم نیز نیست به بحث نقطه ی پایان بگذارد گذاریدنی وباب جدیدی باز کند این بار پر از لاله وریحان تا از آنها مشام جان آنچنان مست گردانیم گردانیدنی که دامن از کف بدهیم در دشت بی بدیل دوستی
که چاکریم و نوکریم تا ما را نفسی است
دوستت دارم

خدمت دوست همیشه عزیز عارضم که من به دسته بندی کلاسیک بحث که خواه ناخواه منجر به آموختن و یا آموزاندن خواه شد علاقه ای ندارم (هرچند اگر راهی جز این انتخاب ساده انگارانه نداشته باشم سعی در آموزاندن دارم چون گسستگی فرهنگی و تاریخی این سرزمین نکات قابل توجهی برای آموختن ندارد)

هدف اصلی من از این نوشته بیان نظرات شخصی ام بابهره گیری از اطلاعاتی که در سایت ها داستان ها و کتب تاریخی و در سطح شهر و مجامع دوستانه و اجتماعی بدست میاورم انجام شده که برانگیختن حساسیت دوستان خوبی مثل شما برایم مغتننم خواهد بود.

از آنجا که "آگاهی" را مرتبه ای بالاتر از "چارچوب" میدانم ، سنت و مدرن (بگذریم از دیدگاه منطق آشوب) در نگاه من دارای یک جایگاهند نه دو!

گستردگی این بحث در زمینه های مختلف اجتماعی ، تاریخی ، زیبایی شناسانه و ... باعث شد که من نظر خودم رو بطور موجز در همه زمینه ها بیان کنم چون اهمیت هیچکدام کمتر از دیگری نیست و ارتباطشان باهم بسیار تنگاتنگ است . صحبت درباره نوعی از انسان است پس شامل همه موضوعات علوم انسانی میشود که من بنا به بضاعت و حساسیت خودم وارد این بحثها شدم.

نگاه من بطور کلی به آنچه که به ارث رسیده اعم از ملیت و جنسیت و فرهنگ و ... انتقادی است نه افتخار آمیز (منظورم بویژه درمورد زنانی است که در فرهنگ ایرانی هنوز بدون ریشه یابی دوست داشتنی هستند) چراکه بخش اعظم مردان هنوز شیفته قله نشینی و فتح در بدست آوردن مادینه گانند !
(تفکیک روانشناسانه عشق رو از ترحم و از دوست داشتن در اینجا یاد آوری میکنم.)

زن آرمانی که از ذهن من میگذرد حقیقتی است که از واقعیت دور نیست ، میراث دارفرهنگ "شهرزاد قصه گو" است (کسی که مردش را به محبت دگرگون کرد نه به سیاست) و نه "محتاله" های دسیسه چین که "مکر و حیله" زنان را بجای "مهر و بخشش" جهانی کردند.
زن چه درمقام معشوق و چه مادر در حال حاضر از عشق تهی است برای همین اتلاق لفظ دوست داشتنی به این افراد تهی از عشق و مهر چگونه در اذهان شکل میگیرد ؟ نمیدانم !
اگر مردان در تاریخ به زنان مهلت بازیابی خویش را میدادند چه بسا مادران ما با دلی پر از حسرت و اندوه مرتکب زایش ما نمیشدند و این تولید از سر عشق صورت میگرفت نه از روی انتقام از مردان بی خرد.

به این نکته ایمان دارم که اگر عشق بود نیازی به عدالت نبود.

هرچند این پاسخ بیشتر به دفاعیه و اعلامیه حضور من شباهت داشت تا ادامه بحثمان (میتونم باهاش یه بلاگ بنویسم!) ولی امیدوارم از این طریق به شناخت مواضع یکدیگر نزدیک شده باشیم .

ضمنا تلخی زبان مرا که توانایی برابری با قلم شیوای شمارا ندارد بر من ببخشید . همین ادبیات نیز از نشانه های نسل جدید است !

ژانوس سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:40 ب.ظ http://kheyzaran.blogsky.com





پادرای عزیز
خوشبختانه برای کسانی که درروانشناسی دیالوگهاوتحلیل آنهادستی دارندابرازعدم علاقه ی شمابه دسته بندی کلاسیک بحث!مشروط براینکه معلوم گردداین عدم التفات از دانستن ویا ندانستن آن ناشی میشودمیتواند قدم موثری دررسم خط انفکاک در عرصه ی تقابل دو دیدگاه متفاوت در فضای مصفای چشم انداز باوری باشد.
درپرسپکتیویزم هرکس آزاداست دنیاراازدریچه ی چشم خودببیند وباورکند وهرگونه که بخواهد به تبیین آن بپردازد.ازدگرسوامادر همین دنیای چشم انداز باوری این حق برای همه باقی میماندکه دقت کنندببینندشیوه وابزارلازمی که بیننده بکارمیبردتا آنگونه جهان را ببیندچیستند وچگونه اند؟چه رندان دریافته اند:پیش چشمت داشتی شیشه ی کبود/لاجرم دنیا کبودت مینمود/موثرترین عامل در ایجادتکثردر بینش ها وازعوامل راه بستن به کنکاش در واقعیت های هزارلایه ودسترسی به افق های خوش حقیقت است.
هم از این کمینگاه است که میتوان باطرح پرسش هائی به زیرجلد مدعی خزیدووی را به تامل حاصل از خارش خویش کشید!وپرده از تعارضات وتمارضاتش برکشیدکه چگونه میشودمتدلوژی بحث را به دسته بندی کلاسیک بحث !تقلیل دادو برمسندآموزاندن که امری است آکادمیک تکیه زد؟چگونه میتوان مفاهیم گسست فرهنگ وتاریخی ملتی راساخت ودر آن چیز قابل توجهی نیافت؟چگونه میتوان آگاهی را ستودوآن را از چهارچوب متدهای متداول دردنیابه دست نیاورد؟
چگونه میتوان ابراز نظری رابه نحله های روانشناسانه وتاریخی اجتماعی زیبائی شناسانه و.....منتسب کرد وبدون ذکرنمونه ومرجع گناه نارسائی ادعا راموجزواربه گرده ی گستردگی بحث وتنگی عرصه ی مجال انداخت؟چگونه میتوان معیارهای بکلی متفاوت سنت ومدرنیته رادریک جایگاه نشاند؟چگونه وبا چه جراتی میتوان دردنیای پذیرش اصل عدم قطعیت حکم قطعی اگر عشق بود به عدالت نیاز نبود را صادر کردودوعرصه ی عاطفی وحقوقی رابهم چسباند چسباندنی ولاپوشانی کرد لاپوشاندنی؟چگونه میتوان با ابراز نظر شخصی به مواضع کسی نزدیک شد که پاسخ هزاران سوال خویش را ازشما دریافت نکرده ؟بگذریم که من ضمن احترام به مواضع شمااز اینهمه تخالف بیشتر لذت میبرم پسرتوجون میدی برای بحث جات.
باری شمادفاعیه نمینویسید چون من برعکس شماهیچ اشتیاقی به آموزانیدن ندارم ودر موضع قضاوت نیز نیستم آینه ی کوچکی هستم برابرنهاده بی هیچ حساسیتی زبرمیستانم ونرم پس میدهم.دیده اید که دیگر اصل مطلب را دنبال نکردم چه با توجه بامنابع معتبری!که معرفی کرده ایدسایت ها داستانها کتب تاریخی بی نام ونشان وعدم دسترسی این بنده به شناسنامه ی افراد مجامعی که ارتباط داریدوسطح جامعه ای که در ارتباطید به علاوه منطق آشوب! شما به زن از دیدگاه شماآشنائی یافته وبهره هابرده ام!راستش را بخواهید
علت وانگیزه ی اصلی من از ادامه ی این کار که از آن لذت هم برده ام نوعی آسیب شناسی بحث در جامعه ی بیمارولی دوست داشتنی بوده است که گوش را برای شنیدن نمیخواهند وزبان رابه باور زبانشناسان به عرصه ی زبان بازی برده است منهم مثل شما در دوران داداردودوروستیزه جوئیم بخصوص آنوقت که قصد داشتم از خرشیطان پیاده نشوم زبانی تلخ ترازشماداشتم ولی شما آنقدرعزیزیدکه میتوانید تلخی شراب باورهای خود را قطره قطره به کام من بچکانید مطمئن باشید مستی حاصل از آن به تلخیش می ارزد


با درود فراوان به شما که بحث با مرا دلنشین یافته اید هرچند "تبدیل ابزار به هدف" هدف را بی معنی میسازد. و از طرفی این بحث بیشتر به مونولوگ شباهت پیدا کرده تا دیالوگ !

تناقض بحث باشما در این است که با ادعای بازتاب منفعلانه آینه گون و عدم تمایل به آموزش از هیچ تلاشی هم در برانگیختن حس کنجکاوی من فروگذار نمیکنید (بدون درک دقیق تفکراتم). در نتیجه شمارا کویری تشنه دانش یافته ام تا آینه ای با خاصیت انعکاس.
به هرحال اگر شما قصد آموزانیدن هم نداشته باشید ادعای دانش را بیشتر از من دارید (بنا به مطالعات یا تجربه) ولی از آنجا که من نسبت به دانایان گذشته بخصوص مدرن های عزیز خوشبین نیستم و در کمال احترام توانایی شمارا در ایجاد حس "اعتماد" و استفاده صحیح از این دانش بی پایان را بارز ندیده ام تلاش شما در جهت کلاسه کردن بحث ناکام خواهد ماند . این بدبینی ناشی از همین جهت گیری شما در شناخت ذهن من با گریز از تعریف موضع خودتان است بدین ترتیب که مرا به سمت ارجاع دادن سوق میدهید بدون اینکه حتی یک منبع یا مرجع نقل قول را در حرفهای خودتان برایم بیاورید.

مسلما این حس عدم درک متقابل زمانی از بین خواهد رفت که من مطمئن باشم شما منظورم را درست متوجه شده اید . شاید از آن پس شوق دانستن نظر شما در من زنده شود .

نکته دیگر در تفاوت "اطلاعات" و "آگاهی" است که من برعکس شما به دنبال اطلاعات از هم گسیخته نمیگردم بلکه برای "آگاهی" که شخصا بدست آورده اید ارزش قائلم و هنوز بارقه ای از آنرا در پس موضوعات مطرح شده ندیده ام !

برخلاف شما دورانی تحت عنوان "داداردودور" در من وجود ندارد چراکه "ستیزه گری" و "مهربانی" در من بطور یکپارچه ای به هم رسیده اند و مسلما شناخت من از افتخارات شما خواهد شد . (میدانم که الان هم همینطور هست)

سنت و مدرن (فارق از مدرنیته) هردو قدیمی هستند هرچند روزگاری هرسنت قدیمی ای مدرن بوده است

اگر عصر ما عصر عدم قطعیت است عصر علایق و سلیقه ها نیز هست به این معنی که دیگر سعی من بر بدست آوردن آنچه به نفعم باشد نیست بلکه در چیزهایی است که دوست میدارم حتی اگر برایم مضر باشند !

اگر چشمان تیزبین من نکته ای را در میان انسانها میبیند که در بسیاری از علوم انسانی هنوز مطرح نشده اند دال بر نقص علوم است نه مشاهدات من برای مثال تقکیک "عشق و عدالت" به عرصه های "عواطف و حقوق" نیز از قانع شدن به حداقل تعبیر موضوعات انسانی و فرآیند ذهن پاره پاره شده مدرن است که دیگر قادر به برقراری انسجام بین امور زندگی نیست !

در بحث جامعه "بیمار" ولی "دوست داشتنی" نیز توجه شما را به "بیماری دوست داشتنی" جلب میکنم که راز بقای هر جامعه ای راز نابودی آن نیز هست. (در نظر من گسست بین صفات متناقض یک جامعه بسیار ساده انگارانه است)

با تشکر فراوان از صرف انرژی و زمان ارزشمند شما :)

بابک سه‌شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:48 ب.ظ

پادرا جان میدونی که اینایی که گفتی مساله من نیست. اما خیلی لذت بردم. امیدوارم همه چیز اون جوری بشه که تو میخوای. چه کنیم دیگه؟ به این میگن خراب رفاقت.

حالا اگه اونجوریم نشه عیبی نداره ولی از این وضغ یه تکونی بخوره خیلی حرفه !

غریبه تک چهارشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 06:50 ب.ظ

سلام آقا پادرا ممنون از لطفتون بودن با شما مایه افتخارمونه
خیلی ممنون از نظر زیباتون بازم به ما سر بزن بازم ممنون

ژانوس پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:12 ق.ظ http://kheyzaran.blogsky.com

شما با پناه جستن به پس پشت تل حقیرودل خوش کن بازیهای زبانی از عرصه ی نظر گریخته اید وپرپرمیزنیدکه چگونه میتوان به این لحظات صبرسوزپایان دادواین زان جهت غم انگیز است که ضعف پسر ننگ پدر خوانده میشودبهتر است با پرداختن به آخ واوخ کردنهای مندرج در یاداشتتان به کامنت های دیگری که برایتان میگذارنددلخوش باشیدوبدون آمادگی به بحث های جدی نپردازید من اگر کویری تشنه ی یادگیری باشم بسی خرسندم ولی شما بهتر است به رفع خلجانات روحی خویش بپردازیدکه شب پره چون تاب آفتاب ندارد/قیمت بازارآفتاب نکاهد
راه بهتری را هم پیش پایتان میگذارم چون تاب نظرمخالف ندارید
کلمه ی نظرات را از زیر یاداشت خودبردارید وستیزه جویانه آن را به آی نفس کش تبدیل کنید مطمئنم اگر من نباشم چنین نظرات تابناکی را مگر پشت گوشتان ببینید.چهره ی خورشید چو پنهان شود/شبپره بازیگرمیدان شود/شما را دعوت میکنم یک بار دیگر نوشته ها را به دقت بخوانید وسعی کنید برای سوالات جان سوز وجان گداز آن که زور به فشار شما آورده پاسخ در خور بیابید.نهایتا اگر به این نتیجه رسیده اید که قصد آزاریا کوچک شمردن شما را داشته ام در اشتباهید من دوستان خود را با همه ی توانائی ها وناتوانائیهایشان دوست دارم.بنا براین:هزارباراگر خاطرم بشورانی/ازاین طرف که منم بازهم صفائی هست

درود و بدرود بر دوست عزیز ژانوس خوب .
از اینکه از شناخت افکارم (و شاید خودم) خرسند نشدید متاسفم .
البته این ضعف است که دیدگاه های جدید را در کتاب میجویید نه در رویارویی با "انسانهای زنده". چیزی که هرگز کهنه نمیشود "تحجر" است و هر "نوگرایی" پیشرفت نیست !
و نیز "خلجات روحی" ساختگی نویسنده را به تمسخر میگیرید بجای درک اصیل مطلب ! هرچند که در بیان نظر خود نیز استادانه عمل نکردید. پیشنهادم به شما شناخت بیشتر از انسانهای جدید است قبل از نظر دادن برایشان !

این اتفاق ساده که شما به وضع موجود تسلیم شده اید و در آرامش خواب آلود روزگار سپری میکنید اگر به تحمیل حس تحقیرکننده تان نسبت با آلام روزگار نمی انجامید شاید از همان ابتدا منجربه جدل من با شما نمیشد.

مسلما شناخت عمیق واقعیت انسانها نتایج دلسرد کننده ای بهمراه دارد. حداقل برای من که با اندیشه های متعالی انسانها کار دارم این "سطحی گریزی" گویا الزامیست !

به هرحال این عادت همیشگی نسل گذشتگان است که آزار خود را همواره با محبت زیاد توجیه میکنند !
صرف وقت برای دیگران نشانه محبت است و به نظرم دیگر چنین وقتی برای شما نخواهم گذاشت. هرچقدر هم که در پس پرده محبت (از نوع قدیمی) پنهان باشید .

ما ، نسل جدید همه شب پره ایم. آفرین برشما که همه آفتاب تابناک بودید ! و پر از صفا و خلوص !

با احترام،
ستیزه گر

نسرین پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:40 ب.ظ

به نظرمن در بحثی که بین آقای ستیزه خواه مهربان وآقای ژانوس وجوددارد آقای ستیزه خواه مهربان دربرابرمنطق محکم ودانش گسترده ی ژانوس -باداداردودورهایش درآینده آقای ژانوس راداردوادار به نوشتن فاینال کیلرکامنت میکند زیرا برای ستیزه خواه مهربان راهی نمانده جز اینکه یا قلم رازمین بگذارد وپوزش بخواهدیا قمه را بکشد

یعنی آخرش انقدر فیلم هندی تموم میشه ؟
تا ببینیم این فینال کیلر چه میکنه !

حالا به نظر شما دانش گسترده بدون آگاهی سودی هم داره ؟
پس صد آفرین به این هوش !

سردار پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:06 ب.ظ http://socioanalysis.blogfa.com

پادرای عزیز
شما و همه دوستان بزرگوار رو دعوت می کنم از وبلاگ معرفی شده بازدید فرمایید.اینطور که صاحب وبلاگ میگفت مطالب سایت در چارچوب جامعه شناسی گمانه ای می گنجند.یعنی همانند جامعه شناسی کلاسیک مبتنی بر نظرات الگودار نیست بلکه نویسنده سعی کرده است برداشتهای جامعه شناختی خود را با مخاطب به اشتراک بگذارد.پاینده باشید.

جناب سردار ،
تشکر فراوان بخاطر معرفی سایت !

باز خدارو شکر که یه نفر حرف مارو فهمید!

سرمدی پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:25 ب.ظ http://notebi3da@yahoo.com

آقای ستیزه گرمهربان شما مطابق جواب نمیدهیدنگران سلامت شما هستم حتما تا به حال نظرات ژانوس شمارادچارسوهاضمه ولوچی چشم کرده سعی کنید دراین مدت تنها نمانید ورانندگی هم نکنید

مرسی که نگران منید ! ای کاش شما هم مثل بقیه دوستان راست میگفتین :))
و بجای اینهمه نگرانی و غصه نظرتونو مینوشتین ....... !! هههههه

نازنین پنج‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:43 ب.ظ

آقای یا خانم ستیزه گر با تعجب اززیرابروبرداشتن پسرها انتظاردارند نسل جدید مثل اجداد ایشان قبا وردابپوشندوبا پیش رفتن به شیوه ی من ایشان وحیف دختر ها یشان مارا به غار برگردانندراستی من نفهمیدم داداردودوریعنی چه راستی آقایاخانم ستیزه گرمهربان شمادردرونتان چگونه ستیزه ومهربانی رابه هم رسانده ایداین ادعای شما مثل این است که بگوئیم شکنجه ی خوب وشکنجه ی بدمن شنیده ام که براساس اعتقادشما اگر همه چیز رادرست بدانیم یعنی درستی وجودندارد من از ستیزه گرمهربان این را میفهمم که منطق شما منطق جماق وهویج است در یک دست چماق دریک دست هویج دارید.زن را بذبخت ومفلوک وزیردست وعروسکی میخواهید

علیک سلام .
صبح به خیر ....


شما کلا از صحبت های ما چیزی هم نفهمید طوری نمیشه !!!
راحت باشین !

ستاره جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:14 ق.ظ

سلام،
بحث جناب ژانوس با شما انقدر هیجان انگیز بود که من بجای نظر میخوام یه چیزی رو بگم.
به نظر من هردو نفر شما بهم علاقه دارید و این کشدار کردن بحث ها بخاطر این هست که میخواهید فکرهاتون رو به دیگری اثبات کنید. ژانوس در عین اینکه حرف شمارو کامل متوجه نشده داره سعی میکنه این ستیزه گری رو از شما دور کنه و به فضای آرام بحث نزدیکتون کنه.
و جناب عالی بدون توجه به نظر ایشون و بقیه دارین سعی میکنین نظر خودتون رو به همه ثابت کنین.
اگه من جای ایشون بودم یه برنامه آشنایی بیشتر با شما رو تنظیم میکردم . و اگه بجای شما بودم یه خورده کوتاه می اومدم چون از عبارات جناب ژانوس مشخصه که دارن رعایت حالتون رو میکنند و اگه بخوان میتونن بیشتر از این ناراحتتون کنن .
به هر حال سعی در پذیرفتن نظر دیگران اونقدر ها هم سخت نیست .
موفق باشید

من در اثبات نظرم به کسی اصرار ندارم چون یکبار حرفمو زدم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم دو نفر با یک زبان به این سادگی حرف همو نفهمند !

پیشنهادم به شما هم اینه که با این نگاه موشکافانتون اگه نظر خودتونو بیان کنید خیلی بهتره !!

پروین جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:46 ق.ظ

خانوم پادرا
آدمهای زنده همین جا به صورت مجازی وجوددارند چرا به نوشته هاشون توجه نمیکنید همه با عمق فهم ودانش ژانوس
دارند به شما میگن ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست عرض خودمیبری وزحمت ما میداری با توجه به اینکه ژانوس گفته من میلی به آموزاندن ندارممن بسیار چیزها از او یاد گرفتم کویر خاندن یک عجوبه بی حیائی است تو میخواهی
از مردابی که ژانوس عزیز تورا گیرانده لجن میپراکنی دنیا آنقدر ها هم بی حساب وکتاب نیست هر کجا با تو مخافت میشود طرف را به نفهمی متهم میکنی راستی به وجدانت رجوع کن اگر ژانوس نفهمد پس کی باید بفهمدنسل جدید چه گهی خورده که به قول تویا زیر ابرو برمیدارد یا معتاد میشود توبا
سنگ پراکنی ودهن کجی میخواهی اندیشه های بی مایه ومتعفن خودت را با ستیزه گری به خورد این وآن بدهی میترسم آنهمه پرخاش إه نرمخوئی ژانوس کاردستت بدهد
اگر چه بدرود گفتنت با او نشانه ی تسلیم مطلق ولرزش دستت در پاسخها برای اهل بخیه معلوم است

آقای پروین عزیز.....
والا تاحالا که نداده از این به بعد هم نخواهد داد . شما فکر میکنید ژانوس جان یه دریاست ولی در مقابل مرزهای ساحلی برکه هم نیست !

نسل قدیم یه شانسی که دارن اینه که زود از ما میمیرند و این نکته جالبیه که زیاد روشون حساب نکنیم.

ستار جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ق.ظ

من با پادراموافقم ایشان مثل حضرت آقای جنتی وخزعلی میخواهد مارا به پس گردنی ستیزه جویانه به بهشت ببرد واراده ی اداره ی محترم منکرات را در حمله به کسانی که زیرابرو برمیدارند تحقق ببخشند !

البته که من با شما موافق نیستم چون تا بساط مردسالاری برچیده نشه باونوان ما همچنان دوست داشتنی خواهند موند !!!!!!

البته اگه بتونین بفهمین من چی گفتم

شکیب جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 ب.ظ

داستان تو با آقای ژانوس داستان آن موشی است که رفته بود یال شیرا بخاراند با بدرودی که نوشته ای صدای نفسهای فرار
از میدان جدال اندیشه به گوش منهم رسید از اول همه چیز را دنبال نمودم تو جز خودخواهی وبه قول خودت ستیزه گری وبه قول استاد ژانوس بازی زبانی وبه قول من زبان بازی هنری نداری از پیش رفتن به شیوه ی من شما تا اراجیف جدیدتان خوی دیکتاتوری زورگوئی به مشام میرسدمن دانشجوی روانشناسی هستم بارها خوانده ام که توسل به جنگ وستیزه از هر کس نشانه ی تجاوزی است که نسبت به ستیزه گر صورت گرفته شما از آن تجاوز بفهمی نفهمی ناراحتی چگونه تجاوزی است نمیدانم شما این اصل را زیر مهربانی میخواسته اید پنهان کنید منهم معتقدم تا دیر نشده
پوزش بخواهیدوای که اگر پول خرج میکردی هیچ دکتری پیدا نمیشد تا بیماری خود خیلی گنده بینی شما را مثل ژانوس تشخیص بدهد.داداردودورراکنار بگذارید.یکی نوشته است شما هردو یکدیگر را دوست دارید این در مورد ژانوس درست است چون او قلب مهربانی دارد ولی شما قلب سیاه پر از کینه ای دارید خودرا بروید میزون کنید

گویا شما ایشون رو خوب میشناسید . چه خوب پس در احوالاتشون بیشتر مداقه کنین :)

ناصر جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:30 ب.ظ

به بقیه ی کار ها کاری ندارم درک نکردن طنز ژانوس در یک بحث نیمه جدی نشان نقض غرض وکودن بودن شماست آنچه را برایت نوشته اند پرده از نقص های شما برداشته شما با خط کشیدن بین نسل گذشته وحال چه چیزی را میخواهید ثابت کنیدآقای ژانوس اگر هم به نسل گذشته مربوط باشند خوب همه میبینیم از شما که خود را نسل جدیدی میدانید فهیم تر است به نظر من قبل از اینکه بگریزید مثل آدمهای ترسو فحاشی کرده ایدآخه مومن مجبوری راست میگوید نادانی تورا به میدان داداردودورکشانده امید است از آئمهای زنده درس لازم را گرفته باشید و نام ستیزه گر مهربان را از سردر تان بردارید واین بار با بضاعت بیشتر به میدان بیائید میدانم روزگار خوشی نداری عیب ندار شکست مقدمه ی پیروزی است مواظب خودتان باشید

شما خیلی بامزه اید . آقای ژانوس ازتون تشکر خواهند کرد که در موردشان اغراق میفرمایید.

لطفا بیشتر به صفحه من سر بزنید مایه خنده خوبی هستین !!!!! هههه ههههه

زهرا جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:48 ب.ظ

فکر میکنم طول کشیدن وجذابیت این ماراتون توک به علت رویاروئی جهل ستیزه جویانه ی پدرام با دانش ژانوس باشد
پدرام بین ستیزه گری ومهربانی گیر کرده ومردد است وژانوس به تاریکی خودخواهی اون نورتابونده این پدرام را عصبانی کرده ولی من فکر میکنم این غیبت ژانوس بعد از اون بدرود وتسلیم
پدرام نشان این باشد که ژانوس طبق معمول اورا خواهد بخشیدآقای ستیزه گر نامهربان آینه چون نقش تو بنمود راست خود شکن آئینه شکستن خطاست به قول یکی از کاکمنت ها بروید وخودتون رو میزون کنید

البته ژانوس جان بعد از رحلت از این صفحه با نامهای جدید دختر بچه ها که خیلی دوسشون دارن دوباره ظاهر شدند و فکر میکنن هوش بنده به اندازه خودشان است که ایشون رو بازنشناسم ...... ولی خوب چه میشه کرد دلشون به همین تاییدات نسل آینده خوش بود که ما خوشی شونو سلب کردیم :))))))

حالا چرا ایشون ول کن ما نیستن احتمالا باز هم از محبت زیادشونه که ما لازمش نداریم !!!!

صدرا جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:09 ب.ظ http://hooshidar.blogfa.com

به روزم و منتظرت!!!!
شاد و پاینده باشی

نازنین جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:51 ب.ظ

آقا یا خانم ستیزه پیشه جون مامانم فهمیدم امیدوارم با بدرودی که کردی ژانوس رحمش به تو بیاید وبه قول اون فاینال کیلرکامنت را برایت ننویسداگر چه تا حالا هم که زنده ای موجب خرسندی است چرا آینهمه بی تربیتی؟چراهر کس با تو مخالفت میکنه یا نمیفهمه یا تو مثل سوسک بوگندوئی به حریم خصوصی زندگیش میخزی نمونش آقای اگر یادم نرفته باشه حسن یا محسن تو مثل عمر در آخرین اظهار لحیه ات دستور به سوزاندن کتاب داده ای وتسلط به دانائی از طریق کتاب را ننگ دانسته برخورد با آدمهای زنده را پیشه کرده ای
به کامنت ها نگاه کن اینجا آدمهای زنده با تو کودن حرف میزنند
با بدرودی که نوشته ای امید است با خریدن یک قوطی یماد وچند بسته باند به ترمیم بخشهائی که سوختنش بد جوری آزارت میدهد بپردازی راستی کجایت؟ خیلی سوز داره؟

وای چه مامان با تربیتی ! میشه شما مامانم بشین ؟ خیلی باحالین !!

البته هرکسی منو مثل خودش میبینه ..... و خوب ویژگی آینه هم همینه دیگه !!!

آخی ....... آره راست میگین کتاب خیلی دوست خوبیه ! انقده خوبه ! دوستای زنده میخواهیم چی کار ؟ کتاب هست دیگه
ههههههههه

سرمدی جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:29 ب.ظ

اون ههههه ها نشون وضع بد روحی شماست مسخره گی پیشه کرده اید اس هل شما دچار بیماری های روحی جنسی هستید حالا دیگه بهتر میشه فهمید شما دچار عقده ی ادیپ شدید مگر نه اینکه پدرتون نسل قدیمه به این دلیل که آرزوی مرگ اوناروداری

اودیپ که پدرشو ناخواسته کشت و هیچ وقت آرزو نکرد !
معلومه کتاب هم زیاد نمی خونین :)

ستار جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:33 ب.ظ

راستی آقای ستیزه گر زور به فشارت اومده یعنی چی خیلی درد داره

نمیدونم تا حالا از این زورا بهم نیومده !

شکیب جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:36 ب.ظ

نه من اونو نمیشناسم اما از نوع تعرض حرف نزده بودید اصل قضیه اونجاست درواقع نکته اونجاست نه شناختن ژانوس

عجب ! :)

•▪•●ღ شادی شیطونه ღ●•▪• جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:37 ب.ظ http://shadisheitooone.blogfa.com/

میبینم که من دومین اصله زندگیتم!!!!!!!!!!!!

من مخلص شمام ............ :)

•▪•●ღ شادی شیطونه ღ●•▪• جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:38 ب.ظ http://shadisheitooone.blogfa.com/

از قدیم ندیما گفتن حسود هرگز نیاسود
ببشخیندا خوب میگن دیگه
به من چه

•▪•●ღ شادی شیطونه ღ●•▪• جمعه 9 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ب.ظ http://shadisheitooone.blogfa.com/

میگما
راستی ثلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام یادم رفت
پس صلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
بعدشم بگم منو ارادتمند شوووومام

محسن شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 01:23 ق.ظ http://after23.blogsky.com/

ای کاش تشویقت نکرده بودم وبلاگ درست کنی.
ای کاش وقتی نام وبلاگت را به من گفتی به تو گفته بودم ستیزه‌گر هیچ وقت مهربان نخاهد شد.
ای کاش کتاب زیباترین شاهکارهای شعر جهان را در اختیارت نگذاشته بودم که بخوانی شاید با عشق آشنا شوی. مگر اینکه فقط خوشحال باشم از این‌که به قول اسکاروایلد که از این کتاب فقط قطعه زندان ردینگ این عاشق را از بر هستم و همیشه تکرارش میکنم و آن این است که همه آن چیزی را که دوست می‌دارند می‌کشند و تو آن چیزی را که دوست می‌داشتی کشتی.
ای کاش ای کاش ای کاش ای کاش با ژانوس آشنایت نکرده بودم.
ای کاش........
ای کاش........
..................
ای کاش مطمئن می‌شدم که وبلاگت هک نشده و پاسخگوی این کامنت‌ها خودت نیستی.
ای کاش بالاخره جواب سئوالم را در کامنتی که برایت گذاشتم داده بودی. فکر میکنم هرگز آن را ندیدی. نمی‌دانم تکرارش پاسخی برای من دارد یا خیر. دوباره تکرار می‌کنم. سئوالی که دوست داشتم خودت پاسخ دهی. و بدانم که پاسخش را میدانی و من در اشتباه هستم. پاسخ سئوال را خودم میدانم. ولی تو نمی‌دانی که من می‌دانم و درد من این‌جاست.
سئوال این بود:
"همه اینها به کنار خودت زنده ای؟ تو حالت خوبه؟ یا در گردابی عاشقانه دست و پا میزنی؟ ایکاش این گونه باشد. "

ما هیچ کدوم به سوالات هم جواب ندادیم . تو ۳ تا پرسیدی من ۵ تا
ای بابا همین غیر قابل کنترل بودن ها زندگیه دیگه مگه ماها با برنامه ریزی به دنیا اومدیم و با آدما آشنا شدیم ؟

جواب سوالتم این بود که من حالم خوبه خوبه . من که تو عشق دست و پا نمیزنم ......... شناور میشم ! و تازه عاشق هم نیستم مطمئن باش

در مورد ژانوس اول که فکر نمیکنم کشته باشم اش چون پوست کلفت تر از این حرفاست ... دوم اینکه شناخت تو با من فرق داره ... سوم اینکه اگه دوسم داشته باشه برای کشتنم میاد دوباره . خدا به خیر کنه !

حساب هرکی سر جای خودشه عشق گل من ......... دوست دارم فراووووون

فیروزه شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:29 ق.ظ

خیلی متاسفم که این بحث کارش به فحاشی و کتک کاری رسیده من نمی دونم چرا ما تحمل حرف طرف مقابل رو نداریم همه یا باید مثل ما فکر کنن یا باید با سنگ بزنیم سرشو بشکنیم این که نمیشه !! اگر اینجا قراره کامنت گذاشته بشه و تبادل افکار بشه این روش درست نیست اگه هم قراره فقط پوز زنی باشه که دیگه این چه زحمتیه به خودتون میدین شماره تلفن طرف و بگیرید و کلی فحش بارش کنین

در ضمن من فیروزه هستم و هر دو طرف بحث کاملا منو میشناسن

جیگر من که با آرامش دارم نظرات رو جواب میدم ......

خودنمایی من برای بعضی ها تحمل ناپذیره دیگه ..... کاریش نمیشه کرد :))
زیبایی و پرده پوشی ؟

دو طرف این بحث هم حالشون خوبه دیگه دارن ادا میارن . من که خوبم بقیه رو نمیدونم! ههههه هههه

سرمدی شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:33 ق.ظ

آی جواد ! کامبیز ! غضنفر آی ستیزه گر!مگه کسی از تو پرسیده کی وچه وقت بابات خرلنگ و دوبز گرش را فروخت وشما را به شهر آورده پشت کامپیوتر نشوند؟اینجا یه محیط مجازیه هر کس یه اسم داره تو باید به کامنتها جواب بدی که نمیدی تو باید از نسل گذشته صدمه ای دیده باشی که که آرزوی مرگشان را داری نکند بله.......

صدمه که دیده ام ! یاد شاه خدا بیامرز به خیر ! بیچاره اصلا فکر نمیکرد انقلاب بشه نسل آینده انقدر ناکام بمونن !

صدمه از این بالاتر ؟

نسرین شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ق.ظ

من از اول گفته بودم که راهی برای ستیزه خو باقی نمانده جز اینکه قمه بکشد فیروزه خانم بسیار حق دارند آخه کسیکه طاقت شنیدن نظر مخالفو نداره چرا وبلاگ درست میکنه؟چرا آدعا داره که میخواد یاد بده موجودات پست کوچکیهایشان را با ستیزه جوئی جبران میکنند

البته نظر مخالف کجا و اهانت و عدم فهم مطلب کجا ؟

فکر کنم اینا با هم فرق داره . نه ؟

[ بدون نام ] یکشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 09:48 ب.ظ

آشتی کنون
پادرا جون تو هنوز زنده ای؟ واقعنی خوشحالم باد آمد وبوی عن برآورد
فکر میکردم در نتیجه ی حاصل از برخودبا زنده ها!!!در ستیزه گر مهربان جان به جان آفرین تسلیم کرده ای بیا آشتی کنیم جون من بیا آشتی کنیم خواهش میکنم بیا آشتی کنیم بذار ماچت کنم آ ماچ ماچ ماچ ماچ
بسه؟یانه؟
از اینکه پاره پوره رو فهمیدی خوشحالم منتها لطف کن از پشم ونمدش جهت کارسازی زمستانی که در راه است کلاهی برای خودت بدهی ببافند بافیدنی!
حضور مجازی ومجدد تو در وادی نورمرا نمیدانم چرا یاد عارفنامه ی ایرج میرزا انداخت زیرا که همان اندازه که حضور عارف ایرج میرزا را خوشحال کرد حضور تو نیز به قدری مرا خوشحال کرد که از شادی در پوست خود نمیگنجَوم پادرا جون قربونت برم ممنونم که از قلم زیبای من تعریف کردی الهی دورت بگردم بند قلم زیبا به ذهن زیبا وصله چی کنیم دیگه ما اینیم.راستی احوال اونجات چطوره؟از اینکه -مدرن همینه....پاره پوره-منظورت را نفهمیدم ولی اگر منظورت این است که من از دل پاره پورها چنان جواهرات تابناکی را برکشیده چون گردن بندی به گردن خیزران انداخته ام حدست درست است چه کنیم دیگه دریای خروشانی است که میجوشد.اینگونه نیست که زور بزند تا چیزکی بنویسد تا سرنوشتش چه شود.پادرا جون حالت چگونه است بالاخره اون موجود فضائی را یافتی؟یا هنوزسر به صخره میکوبی بابا دست بردار جون محسن وفیروزه مارو بی پادرا نکن نالوطی.امیدوارم درسی را که فیروزه با حضورش به توداد فوت آب شده باشی فیروزه منو یاد مامانم انداخت وقتی کوچیک بودیم هر وقت داداردودورراه می انداختیم به صحنه می آمد وما ماست ها را کیسه میکردیم
حالا که با هم آشتی کردیم ومن دیگر نمیخواهم کاری کنم که زوربه فشارت بیاید در جواب آخرین کامنتت چیزی به نظرم میرس که باید برایت بنویسم به شرطی بدونی که میدونم که من وتونصف صفا وبزرگواری فیروزه ومحسن را نداریم.واما کامنت :
تواز باغ ودرخت چه دانی
توکه با یاسها با داس سخن گفته ای
درود پسندیده وبدرودت یگانه عامل عقلائی عدم تداوم جاروجنجال و هیاهوی بسیار برسر هیچ است.اهانت سلاح بی مایه های خود خواه بزدل ومرگ آرزوی خفاشان که من از کمینگاه سوال به زیر پوست مدعی خزیدم واورا واداشتم تا دمی به تندیس روح خویش بنگردکه دسته بندی ویار کشی در خفا کار شیادان وگردنه بگیران است به راستی که بوی گند بعضی از این اظهارات که در جانب داری از من نوشته شده مرا دچار تهوع میکند خوشحالم که در حدامکان در ارائه ی آنچه نوشته ام جانب ادب رها نکرده حرمت دوستی فرو نگذاشته ام به دام اوهام وهپروتیسم وخیالبافی گرفتار نیامده به ادبیات وعرصه ی لمپنیسم نو گام نیالوده ام اگر این پایان ماجرا باشد که شمشیر چوبی فرو گذارید وتدبیر پیشه کنید
جنگل با ناله بیگانه است
وزخم تبررابا ململ سبز خزه فرو مبپوشد
اگر تکنولوزی قامبیودریت قوی است میتوانی این کامنت را به ستیزه گر مهربان بچسبانی
بیا آشتی کنیم آشتی اونم با چون منی خوبه ها –کاش میفهمیدی-کاش میدانستی
دوستت دارم
یاهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

خیلی خوشحالم که باقلم زیبایتان از من پوزش خواستید هر چند که فحاشی های نقابدارتان هنوز در صفحه نظرات من هست .
من مثل شما اهل تعامل و مصالحه با زندگی نیستم که با بیگانگان از در صلح برآیم چراکه من خودم زندگی را تعریف میکنم . روشن است که منظور مرا نمی فهمید . تلاش نکیند !
چه جالب که در این زمانه هنوز به مادر آشتی دهنده احتیاج دارید (برعکس من که هنوز مادران را ریشخند میکنم)

نه ستیزه میدانید و نه صلح.
نه نفرتتان زیباست و نه عشقتان .
تنها چیزی که زیباست نقابتان است ..... نقاب !

سردار پنج‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 08:26 ب.ظ

پادرای عزیز
اگر به واقع سایت شما این همه بازدید کننده دارد-خوش بینانه فکر کنیم که کسی با اسم مستعار نمی آید-جدا پیشنهاد می کنم که به فکر تبلیغ گرفتن برای سایت خود باشید.حداقل این فایده را دارد که این بحث وجدلهای بی پایان،اگر برای دیگران آب نداشته باشد برای شما نان دارد!!دیگر آنکه وارد شدن به فاز توهین و فحاشی و افترا شایسته آنی نیست که خود را جویای حقیقت می بیند.بوجود آمدن چنین فضایی بسیار تاثرانگیز است و همه آنانی که در این آتش می دمند مقصرند و بیش از همه شما مقصرید چون بعنوان صاحب این وبلاگ، آنگاه که باید سکوت اختیار می کردید نکردید.آخر آنکه ساده ترین راه در یک بحث متهم کردن طرف مقابل به نادانی و نفهمی است.فضیلت آن است که بتوانیم به طرفهای بحث بفهمانیم که در جستجوی حقیقتیم و از هر اظهار نظر ولو مخالف استقبال می کنیم.ننمی شناسم بزرگی را که راه و رسمش در بحث و فحص،فحاشی باشد.پاینده باشید.

با تشکر از نظرات بجای شما ...... فرامینتان فی الفور انجام شده است.
بحث و جدل زمانی ادامه دارد که برای نظرات مخالف اهمیت قائل شویم ولی برخورد با نظرات فرسایشی کاملا بی فایده است و مطمئن باشید من بعد شاهد چنین اظهار نظرات نامحترمانه ای نخواهیم بود.

با تشکر فراوان .

تینا سه‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ب.ظ http://redlife.blogsky.com/

چه نوشته ی قشنگی بود...به نظر من هم عشق ها و زیبایی ها داره روز بروز ارزش خودش رو از دست می ده و کم رنگ میشه....

مرسی تینا جان .... من امید وارم با دوستای خوبی مثل شما بشه این ارزشهای همیشه زنده ولی یه کم کمرنگ شده رو بازیابی کرد.

دریای ابی پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ http://darddelhayman.blogsky.com

نوشته هات یه جوریه!!
با خوندنشون احساس میکنم انگار مشکلات همه آدما مثل همه...
الان این نوشته رو خوندم حالم یه جوری شد نمیدونم چه اسمی روش بذارم ولی انگار یه لحظه احساس کردم که...!!
{حیف از اونهمه زیبایی که نتونستند مرد ها رو باهاش رام کنند و جاشو با صفتهای مردونه عوض کردند !}

من مدتهاست که فراموش کردم که یک زن هستم و حتی همونطور که قبلا هم بهت گفتم گاهی و تا اونجا که بتونم خودمو مرد تصور و معرفی میکنم...
من اینقدر سعی کردم مرد باشم و صفات مردان را داشته باشم که وقتی با نیازهای زنانگی و این که نیاز دارم معشوق باشم نه عاشق رو در خودم احساس میکنم به شدت ترس تمام وجودم رو فرا می گیره...
به نظرت خودت واقعا چرا باید این بلا سر من وامثال من بیاد؟!

دریا جان بلاگ بعدیمو با همین موضوع مینویسم عزیزم

مرسی که با یه سوال مهم منو به فکر و تحقیق وا میداری

دل-زاد کولی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:19 ق.ظ http://Gitan.blogsky.com

""دختر های خوب زیادند و منتظر""؟!
دوست خوبم می خواستی مرحمی باشی به خستگی هایم؟
اینکه دختر خوب وجود ندارد و تماما تحت تاثیر اجتماع و جو ، نابود شده اند دیگر برایم باوری است تلخ تر از ...

به هرچی که باور داشته باشی همون میشه

من ۱۰ سال مثل تو فکر کردم دخترهای دور و برم همه ناجور بودند .... یه سال خوب فکر کردم دورم پر شد از دختر خوب

باور کن باورت میتونه تغییر کنه
به چیزی که جامعه برات ساخته سفت نچسب .... توهمه

یک خواننده شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:43 ب.ظ

پادرای عزیز
لحن کلام شما هنگام پاسخ به کامنت دوستان بسیار زشت و زننده است
به من به عنوان یک خواننده بر خورد
لطفا اخلاق گفتمان رو رعایت کنید،این نوع ارتباط به نظر من کاملا تحریف شده است و ویژگیهای یک ارتباط باز و آزاد رو نداره...

ای کاش شما یه آدرسی یا اسمی چیزی داشتید تا حداقل من از لحن ادبی شما یاد میگرفتم چطوری بدون بی احترامی بنویسم نه اینکه مثل آدمهای ترسو بدون اسم و رسم بیاین و یه کلام به ظاهر متفکرانه بنویسید و برید !

به هرحال از یاد آوریتون در باره این هنرهای گذشته ام ممنون خیلی وقت بود اینطوری ننوشته بودم :)))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد